۱۳۹۲ دی ۱, یکشنبه

خیلی محترمانه و مودبانه به درک برو

بله از اون فاجعه 5 سال می گذره و دکتر اصرار داره اتفاق مهمیه و باید زودتر می گفتم. واقعیت اینه که در این سه سال مخصوصا خواستم تکذیب کنم یا اصلا بگم چیز خاصیم نبود. که باز مچمو گرفت و پرسید چرا انقدر اصرار داری بگی این مسایل بی اهمیته؟ جوابش اینه که دردناکه کسی مهم باشه و تو در حد یک انسان هم براش احترام نداشته باشی. این ترس همیشه منو دنبال می کنه؛هر لحظه که قلبم می لرزه این ترس میاد که اگه خراب شد چه کنم؟ یا اصلا این که هرچقدر طرف بگه منو دوست داره تهش می ره با زید جدیدش.
متاسفانه ادامه دادن این پست برام خیلی دردناکه ولی امیدوارم تقدیر رو با تدبیر بشکنم و با کلید دولت تدبیر و امید ترس را دور ریخته و با فراغ بال به هدف نخ بدم.

هیچ نظری موجود نیست: