۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

خسرو و شیرین آرمان شهر نظامی و شیرین قهرمان پیر گنجه.

این طور به نظر می رسد که خسرو و شیرین ادامه ی جستجو برای دست یابی به یک جامعه آرمانی بود که شاعر گنجه چون در عزلت و انزوای سال های الهام و نظم مخزن آن را قابل تحقق نیافته بود،با جرات و تصمیم یک جستجوگر ماجرا جو به قطر مقابل آن روی آورده بود.تنگنای دنیایی که در آن انسان حیات را تحقیر می کند و از هرچه رایحه ی شادی و خرسندی دارد خود را کنار می کشد.ذهن کنجکاو او را که از همان عهد استغراق در نظم مخزن،طلب نیل به یک مدینه ی فاضله ای بود که انسان در آن به مراد دل و فارغ از دغدغه اندوه زندگی کند این بار به تجربهی دنیایی کشانید که برخلاف دنیای مخزن،انسان خود را تسلیم شادخواری و عشرت جویی می نماید و از هرچه در جهان هست بهره ی خود را طلب می کند و در باب شایست و نشایست چندان دغدغه ای به خاطر راه نمی دهد.

کدام قصه بهتر از خسرو و شیرین می توانست چنین آرمان شهری را به تصویر بکشد؟

ویس و رامین به علت انحرافات اخلاقی نظر پیر گنجه را جلب نمی کرد،وامق و عذرا عنصری بیش از حد با دنیای ایران و اسلام فاصله دارد.قصه ی ورقه و گلشاه که عیوقی آن را به شعر درآورده دنیای عشق و هوس را عاری از دغدغه نشان می دهد و فراق را به تصویر نمی کشد.

اما خسرو شیرین تصویری از عشق و هوس،وصال و فراق،کشمکش های عاشق و معشوق،ترک تعلقات برای رسیدن به معشوق است.

خسرو به خاطر عشق حشمت خسروانه اش را فراموش می کند،شیرین به خاطر عشق اورنگ فرمانرواییش را فدا می کند،شیرویه به خاطر عشق پدرش را به قتل می رساند.

من در قصه داستانسرای گنجه نکاتی دیدم که به ترتیب دوست دارم راجع به آنها صحبت کنم:

1.آزادی در عشق ورزی

2.آزادی شیرین و فرمان روایی آن

3.عشق جوهری برای کمال عاشق و معشوق

4.پیروزی عشق بر کامجویی

5.استفاده از یک زن به عنوان قهرمان داستان

نکته اول به نظرم مقصود اصلی شاعر بوده است.او طالب جامعه ای بوده که مردم بدون هراس از نگاه دین،محدودیت ها،تعصب ها به یکدیگر عشق بورزند.جایی که عشق تابو نیست و دوست داشتن عمل گناه.جایی که ابتدا به انسانیت نگاه می شود تا به جنیسیت. نمونه ای از این اسارت وبردگی را در جامعه اعراب می بینیم که " اینکه وقتی عشق بین دختری با مرد محبوبش فاش گردد خانواده ی دختر او را بدان مرد شوهر نمی دهند،یک رسم ظالمانه قدیم بود که نزد بسیاری از اعراب خاصه طوایف بنی عذره سابقه ی طولانی داشت" نظامی به دنبال جایی بود که افراد به خواسته خودشان پاک دامنی پیشه کنند نه به خاطر شرایط جامعه و محدودیت آن.درواقع نظامی به قهرمانش فرصت لغزش را می دهد و قهرمان او (شیرین) یا نمی لغزد یا لغزش اندکی دارد.مانند برخورد اتفاقی خسرو و شیرین با یکدیگر در حالی که یکدیگر را نمی شناسند :" شيرين‌ غبار تن‌ را در چشمه ‌اي‌ مي‌زدايد، غافل‌ از اين‌كه خسرو با حسرت‌، نظاره گر اوست‌. وقتي‌ ناگهان‌ چشمش‌ به‌ شخص‌ ناشناس‌ مي‌ افتد، عاملي‌ به‌ نام‌ «شرم‌ و حيا» او را مي ‌پوشاند و از آنجا به‌ سوي‌ مداين‌ مي ‌گريزد:

ز شرم‌ چشم‌ او در چشمه‌ آب‌

همي ‌لرزيد چون‌ در چشمه‌ مهتاب‌


عبير افشاند بر ماه‌ شب ‌افروز

به‌ شب‌ خورشيد مي‌ پوشيد در روز
"

یا " شخصيت‌ شيرين‌ در ديدار با خسرو شخصيت‌ عاشق‌ دلسوخته ‌اي‌ است‌ كه‌ پس‌ از هجراني‌ طولاني‌ اينك‌ ديدار يار او را ميسر شده‌ است‌. مهين‌ بانو به‌ شيرين‌ هشدار مي‌دهد كه‌

نبايد كز سر شيرين ‌زباني‌

خورد حلواي‌ شيرين‌ رايگاني‌


فروماند تو را آلوده‌ خويش

هواي‌ ديگري‌ گيرد فراپيش‌

نكته‌ جالب‌ درباره‌ علاقه‌ مفرط‌ نظامي‌ به‌ شخصيت‌ شيرين‌ در اين‌ قسمت‌ است‌: پس‌ از نصيحت ‌هاي‌ مهين ‌بانو و بيان‌ تجربه ‌هاي‌ عاشقي ‌اش‌ و اين ‌كه‌ شيرين‌ نبايد، مثل‌ «ده ‌هزار خوبروي‌» ديگر، بازيچه‌ دست‌ خسرو باشد، نظامي‌ مي ‌گويد:

چو شيرين‌ گوش‌ كرد اين‌ پند چون‌ نوش

نهاد اين‌ پند را چون‌ حلقه‌ در گوش‌


دلش‌ با آن‌ سخن‌ همداستان‌ بود

كه‌ او را نيز در خاطر همان‌ بود
"

نظامی بیشتر در این قسمت روی مصرع آخر تاکید دارد.او شخصیت شیرین را انقدر عاقل و والا می داند که با وجود عشقش پاکدامنی در پیش گرفته و خود آن را انتخاب کرده است . مهین بانو هم فقط شیرین را نصیحت می کند ولی جلویش را می گیرد و او مختار است که خود تصمیم بگیرد که چه کند!

فرهاد که یک مهندس جوان است می تواند عشق خود را فاش کند بدون آن که از عقوبت آن بترسد.خسرو هم او را یک مزاحم می داند اما می داند او کار خلافی انجام نداده است !! فرهاد در مناظره ای که با خسرو دارد خیلی راحت و بی پروا از عشقش می گوید و جواب های کوبنده ای به خسرو می دهد.خسرو فقط او را به کاری ناممکن می گمارد اما زمانی که می فهمد کار از کار گذشته است و فرهاد کوه را به زودی از پیش برمی دارد و او باید بنا به قول خود ترک شکر شیرین کند!پس به ناچار خبر دروغین مرگ شیرین را می فرستد.
ادامه دارد ...

۳ نظر:

Leo گفت...

فک کنم اینو اشتباه نوشتی :
"مهین بانو هم فقط شیرین را نصیحت می کند ولی جلویش را می گیرد و او مختار است که خود تصمیم بگیرد که چه کند!"

"ولی جلویش را نمی گیرد" نبوده ؟

خود آزمایی هم داره آخرش ؟ P:

هدی گفت...

این که به مقایسه ی این داستان ها تن دادی خوبه. خصوصا اگه آخرش با زمان حال گره بخوره. من ترجیح می دم تا آخرش صبر کنم و بعد قضاوت کنم راجع به کلهمش.

ناشناس گفت...

من منتظر ادامه هستم
روش بیشتر کار کن
شاید لازم باشه این تیکه رو هم دوباره بنویسی که پیوستگیش حفظ شه