۱۳۸۶ شهریور ۲۸, چهارشنبه

از 20 سپتامبر بیشتر بدانیم!

از 20 سپتامبر بیشتر بدانیم!!

- این قسمت فرم چیه؟! یعنی چی ویزا داشتی نرفتی ؟ مگه اسکولی؟؟
- می دونی که این یک سابقه ی بد هستش؟! یعنی تو ازشون کلی هزینه گرفتی و در آخر نرفتی!
------------------------------------------------------------------------------------------------
-تو ته؟ چرا ناراحتی؟
-من اشتباه کردم! من نباید میومدم! وقتی که مسلمه که آمریکا به ما ویزا نمی ده چرا اومدم؟ این همه هزینه رو دست مامان بابام گذاشتم! من باعث شدم که...
-ما ویزا می گیریم! و تو هم هیچ کار اشتباهی نکردی!
---------------------------------------------------------------------------------------------شماره ای که روی هر کابین میاد رو با شماره ای که بهتون دادند چک کنید!
-اون شماره ی رادپوره؟
-اره بلند شدش!
-مگه قرار نبود ریحانه اول باشه؟
-....
-شما خیلی جوان هستید! ما نمی تونیم به شما ویزا بدهیم.
-...
-آقای رادپور چی شد؟
رادپور با خنده گفت
-ریجکت شدم!!
-شوخی می کنید!
-امکان نداره!!

-سروش برو بیرون...
-نوبت آقای توکلی هستش
-مصاحبه ی انگلیسی برداشته پس چرا به اون خانومه خورد؟!
-اولین نفر که تا الان ریجکت شده نکنه ...
-مثل این که خانومه خوشش اومده!
-...
-من الان دارم فوق لیسانسمو میگرم!

-یا علی! الان میگه مدرکشم که داره می گیره! الان میاد اونجا می مونه!
-نه!!!! بهش ویزا داره میده!

-... یک چیزی...میشه به بچه های تیم من ویزا بدید؟

-یعنی اونا می خوان به هممون ویزا بدند؟!
-فاطمه که ویزا گرفت، ایلا هم که داره اون جا با خانومه حرف می زنه...
-زهرا هم که گرفته
-ااااااااا این که شماره ی منه! 506!
-اما الان که اون کابین پره!؟
-چرا توی این کابین؟! من که فارسی برداشتم! این مال افرادی هستش که انگلیسی برداشتند...

-سلام... من فارسی بلد!
-سلام...
------------------------------------------------------------------------
هنوز باورم نمیشه که همی ی بچه ها ویزا گرفتند... گرچه باورم نمیشه که به آقای هاشمی ویزا ندادند! و بازم نمی تونم دلیل ریجکت کردن رادپور رو بفهمم! کل مسافرت داشت صرف این می شد که چه شکلی مدرسه با این کنار بیاد که ما فقط یک مسئول خانوم داریم و یک مسئول آقا! اما خوب بحث های زیادی شد ... یونیفورممون و محل اسکانمون و هزینه ثبت نام...
------------------------------------------------------------------
اما باید باور می کردم که این صدای فاطمه هستش که داره میلرزه و انگار بغضش هر آن ممکنه بترکه!
-آنا چوابشون منفی بود... اونا نمی گذارند که ما بریم...
-کی اینو گفتش؟!
-امروز صبح بهمون گفتند نمی تونی تصور کنی که با چه مسرتی بهمون گفتند...!
--------------------------------------------------------------------------------------------
"... مشکل ویزا باعث شده خیلی از تیم های دانشجویی نتوانند در مسابقات شرکت کنند. تیم فرزانگان هم با این مشکل مواجه شده ..."
خیلی عالیه که همه سعی کنند مدفونت کنند! و اخبار دروغ رو توی چند تا روزنامه بخونی و نتونی کاری بکنی...

اما خوب...
می خوام با افتخار بگم که ماها بهترین خانواده ها رو داشتیم! کسایی که تا آخرین لحظه جنگیدند و اومدند جلو! ازمون حمایت کردند اما بحث این نبود که نتونستند خوب بجنگند بحث این بود که نمی تونستند غیر انسانی برخورد کنند...
این اتفاق باعث شد که ما تو سن خیلی کم بفهمیم چه شکلی هر کسی رو بالا می برند و چه شکلی هر وقت حس خطر کنند پرتش می کنند پایین! و چه شکلی انقدر آدمای سنگدلی پیدا می شند که یک سال تلاش های بچه هایی رو که تنها هدفشون از آمریکا رفتن مسابقه دادن بود رو خراب کنند. این کار یک قلب سنگی می خواد و وجدانی که مرده باشه...
در هر حال ویزای 3 ماهه ی آمریکامون پوسید! سفارت مثل این که خواسته بود ارادتشو به ما نشون بده و بهمون ویزای 3 ماهه داد! ولی من و چندتای دیگه فقط هر از گاهی تو پاسپورتو نگاه می کنیم و برای این که مطمئن شیم برای هزارمین بار به Expire Date نگاهی می اندازیم...
20 سپتامبر روزی هستش که ما تبدیل به اسکول هایی می شیم که قبل از همه ی این اتفاقات بهش می خندیدیم!!!!!!!
"- این قسمت فرم چیه؟! یعنی چی ویزا داشتی نرفتی ؟ مگه اسکولی؟؟"
یادش بخیر زمانی این حرف من بود...

۲ نظر:

ناشناس گفت...

rastesho bekhai in postet kheili khatera angiz bood. tamoome dialog ha. vali nevashtane in az to baid bood. nemidoonam. in faghat nazare mane. va ye chaize dige in matne to baes mishe kasi ke dar jaryan nabashe o toro nashnase bardasht eshtebah kone. fekr nemikardam hanooz behesh fekr koni. bazi jaha ehsas kardam say kardi ye jahaii rast zesht ro doroughe ziba koni. hala che be amd bood o che sahv kare khoobi kardi :)

ناشناس گفت...

آخی...یادش به خیر...به خیر؟؟!!!چرت گفتم جدی نگیر!شاید برای من سخت ترین قسمتش این بود که حس کردم چیزی نیستم!یعنی واقعا اینقدر تلقین شد بهم که شما ویزا نگرفتین دو تا فکر همزمان زد به سرم.یکی اینکه شاید منظور اینا ما نیستیم!یعنی شاید یه فرزانگان دیگه ای هست و یه گروه روبوکاپ دیگه و یه آنا ی دیگه و یه زهرای دیگه!!!وحتی یه موجودی به نام عفاف دیگه!!!(روزه بودم نتونستم فحش بدم!)وفکر دوم...اینکه شاید تو خودت نیستی،تو بازیچه ی قشنگ دیگرانی...وجود تو.تو.شاید برای خیلی ها از جمله من چیزی باارزش تر از وجودم وجود نداشته باشه!وخوب وقتی ببینی به این سادگی باارزش ترین چیزت ایییینقدر ساده و احمقانه تبدیل به هیچ میشه...یا باید به سیستم ارزش گذاری هات شک کنی یا به وجود خودت.برای من باور همون اولی که یه فرزانگان دیگه ای هم هست ساده تر بود...کاش حقیقت همین بود