۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

خانه عشق سعید و مریم / شراره دختر تنها

یکی از کارهایی که بهش بعضا دلبسته می شم ، در جریان اتفاقات خاله زنکی قرار گرفتنه. طرف چطوری دوست شد با پسره و چرا بهم زدن و یا چرا فلانی دیگه با دوستش حرف نمی زنه و... گودر جای خوبیه که خیلی در جریان زندگی شخصی آدم ها قرار بگیرم و بعضا وبلاگهایی هست که زردِ زردند و نویسنده داره می گه از دختر ها و پسرهایی که دورش هستند یا که حسی که بهشون داره و روزاش . وبلاگها راستش خیلی شبیه هم هستند. دختری که پسری رو دوست داشته ، پسره رفته ، دختره رها نمی کنه خاطرات رو. التماس هاش رو می کنه می گه هرچیزی که پسره بخواد رو انجام می ده. پسره برمیگرده بعدش دوباره می ره و گاهی پسره حتی برنمی گرده. نفر سومی که اسمش رو می گذاریم عاشق سینه چاک پیدا می شود به دختره ابراز علاقه می کند می گه چقدر دوستش داره و دخترک دلبسته این تصویر عاشق سینه چاک می شه اما می خواد با وفاداری به معشوق (هرچند هم که نیست و در ذهن وجود داره) تصویری دست نیافتنی و اثیری ازخودش خلق کنه. او عاشق این تصویر هست که تنها با یک نفر همبستر می شه ، لمسش می کنه و فکر می کنه. باقی هرچقدر هم خاکساری کنند دختر بی اعتنائه! در نهایت در رویاهایش می بینه که به عاشق سینه چاکش می گه تو شاید تن من رو داشته باشی اما قلبم متعلق به تو نیست...

این داستانها و روایات اطراف ما زیادند شاید شدتها فرق داشته باشند اما من قائل به وجود ساختارهایی مثل عاشق و معشوقی هستم که افراد در اونها مستقل از گذشته ای که داشتند رفتارهای یکسانی انجام می دهند. سرهمین برام ترسناکه این قضیه که من هرچقدرم که روی خودم کار کنم دوباره در این مواقع فلج خواهم شد و تکراری می شه همه چیز. تنها راه اینه که وارد ساختار نشم یعنی عاشق نشم تا خیالم راحت بشه که قرار نیست وارد بازیهای تکراری و ناامید کننده بشم. اما خوبی این وبلاگ ها اینه که هشدار می دن چیزی که ما در دیالوگهای روزانه بهش جنون می گیم خیلی از دسترس دور نیست و همین طور اگه دچار این جنون هستیم بدونیم تنها نیستیم.

هیچ نظری موجود نیست: