۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

I fear who I am becoming ...

به گودبای پارتی پ دعوت نشدم. البته برای من معضل بزرگی نیست یعنی پ اصولا به جاییم نیست که دعوت نشدن بهش برام ناراحت کننده باشه. اما مسئله باز اهمیت داره. درواقع پ جز معدود آدم هایی هست که من بعد از چهار سال دورم داشتم و خب در این چهار سال، تقریبا هر از چندگاهی ریزش داشتم در اطرافیانم و افراد معدود کمی رو می تونستم پیدا کنم که هنوز بتونم بهشون دوست بگم. یادمه یه شب که داشتم با سین بحث می کردم و می گفتم دوستای کمی برام مونده پ رو هم اسم بردم و سین هم انگار تایید کرد که پر بیراه نمی گم. دیروز به سین گفتم که امشب گودبای پارتی پ هست، پرسید می ری؟ گفتم دعوت نشدم و گفت گل بگیرند در دفتر رو یا همچین چیزی. به نظرش خیلی بد اومد که من دعوت نشدم. مسئله واقعا پ نیست. مسئله اینجاست که کسانی که مثلا من اردیبهشت بهشون دوست می گفتم ، دوست نیستند! دیگه دوست نیستند! و وقتی دعوت نمی کنند من ناراحت نمی شم و ساده می گذرم ، همون طور که اونها هم چیزی دیدند که از من فاکتور بگیرند و این فاصله برای از دست دادن آدم ها واقعا کم هست.
بیشتر که فکر می کنم می بینم من تلخ شدم. سر کلاس زبان یکی شوق این رو داره که هر سوالی پرسیده می شه جواب بده و بگه که چقدر بلده. البته احتمالا نمی خواد بگه که چقدر بلده یا شاید نمی فهمه که داره به همه می فهمونه که چقدر بلده ولی خب اگه هم بخواد بگه که چقدر بلده جدا بد نیست. خب هرکدوم از ما تو روز احتمالا سعی داریم توی یک نبردی یه چیزیو تو کله طرف مقابل کنیم. با آرایشمون بگیم چقدر سکسی هستیم ، چهار تا افاضات کنیم که بگیم چقدر چیز خوندیم یا مثل من خفه بشینیم یه گوشه و حرص بخوریم که ملت دارند خودشون رو نمایش می دن و سعی کنیم که تو کله مردم کنیم که اهل نمایش نیستیم! حالا داشتم می گفتم که تلخ تر شدم. ازین نظر که سریع قضاوت می کنم ، دوستانی که قبلا بهم نزدیک بودند برام غیر قابل تحملند یا کسانی که الان نزدیکند اگه نزدیک تر بشند یه سری دعوای دیگه باهاشون می کنم. خیلی بد اخلاق شدم و احتمالا دنبال بهانه می گردم که به یکی فحش بدم و ناراحتیم رو سرش خالی کنم. خب چرا ناراحت بشم از این که طرد می شم؟ بیان ملت ماتحتم رو ببوسند و بگند نه تو خوبی؟

به هر حال خواستم بگم می دونم چه چیز گهی شدم... از کسی هم نمی خوام تحملم کنه.

هیچ نظری موجود نیست: