۱۳۹۲ مهر ۲, سه‌شنبه

همیشه فکر می کردم و شاید الان هم فکر کنم به دوستانم ، اطرافیانم و هرکسی که برایم مهم است مقدار خوبی فضا می دهم که خودش باشد. فیلم برایم بازی نکند ، دروغ نگوید و به این طریق به گدایی محبتم بپردازم. سرویس بدهم به امید این که مرا دوست خواهد داشت و من تنها چیزی که دریافت کردم بی توجهی بوده است. در واقع اگر بیشتر دقت کنم متوجه می شوم دقیقا کسانی که بیشترین تلاش را کرده ام که برایشان اوقات خوشی را بسازم کسانی هستند که رهایم کردند.
نمی خواهم افسانه ببافم از فلک بوقلمون و آدم های بد که همه از بدشانسی به من خورده اند. نه دیگر مطمئن شدم چیزی که مشکل دارد من هستم. شاید این چیزی که اسمش را می گذارم فضا برای آدم ها ، چیزی که اسمش را می گذارم گوش دادن و خوشحال کردن دیگران در نهایت مانند آلیوشای برادران کارامازوف از من "یک دیوار" ساخته است. کسی که فقط می شنود ، مشت می خورد ، لگد می خورد ، اما تکان نمی خورد . تغییری نمی کند. دیگر مطمئن هستم که من باعث می شوم آدم ها ترکم کنند حتی وقتی در دریای توجه من شنا می کنند.

هیچ نظری موجود نیست: