۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

empty spaces ...

خواب دیدم که بوسش کردم . بله من از بزرگترین فانتزی های زندگیم یک مدتی دیدن خوابش بود و یهو خوابش رو دیدم که نه تنها حضورش من رو هایپر اکتیو می کرد توی خواب بلکه تهش که می خواست بره گونه ام رو بوسید منم بغلش کردم.
احتمالا اگه پارسال بود کفم از جهت این خواب می برید.اما خوب می دونم معنیش چیه و برام عجیب نیست این که یک هو همه چیز برام بی معنی و خالی شده انگار هیچی کلا وجود نداشته. می دونم این واکنش ذهن من به این فشار هست مثل کسایی که فراموشی می گیرند در اثر یک اتفاق تکان دهنده. می دانم دارد بازی ام می دهم که بگوید اصلا مهم نیست آنا تو آدم های زیادی را در زندگی دوست داشتی و بیا بگیرش. البته من جنگی با ذهنم ندارم. دوست دارم از صحنه عاشقانه در خوابم لذت ببرم از این که قلبم مثل بچگی ام ، نوجوانی ام می زند و در دلم کلی شور است.
نمی دونم تا کی می تونم با این بازی ادامه بدم به خواب ها و این رویا ها رو ادامه بدم. تا کی ذهنم می خواد این واقعه رو بندازه عقب که بهش فکر نکنم. تا کی قراره فکری روی اتفاقی که افتاده نشه و...
اما می دونم این می گذره و من زنده می مونم نمی دونم چطور تموم می شه و می گذره راستش در این لحظه هیچ حسی ندارم و هیچی برام مهم نیست برای همین خیلی نمی تونم امید و آرزویی داشته باشم جز این که تموم بشه این وضع عجیب.

هیچ نظری موجود نیست: