۱۳۸۶ مرداد ۶, شنبه

خودکشی یا زیبایی مرگ؟

خودکشی یا زیبایی مرگ؟

چرا آناکارنینا خودکشی می کند؟ همه چیز به ظاهر روشن است: سال هاست افرادی که پیرامونش هستند به او پشت کرده اند؛ از جدایی از سرژ ،فرزندش در رنج است؛ هنوز نمی داند که ورونسکی دوستش دارد یا نه به شدت هیجان زده هست و بی دلیل حسادت می کند!

بله اما مگر زمانی که در دام می افتیم خود کشی می کنیم؟ این همه آدم در زندگی در دام افتادند! خودکشی آنا باز هم معماست.

در فصل هفتم داستان در حالی که هیچ اتفاق استثنایی رخ نمی دهد ، آنا برای اولین بار به خودشی فکر می کند جمعه است و دو روز قبل ازخودکشی آنا و او خسته از مشاجره ای که با ورونسکی داشته ناگهان به یاد جمله پس از زایمانش می فتد : «چرا من نمردم؟» و مدت زیادی به این مسئله فکر می کند.

روز بعد یعنی شنبه برای دومین با به مرگ فکر می کنمد : به خودش می گوید که «تنها راه تنبیه ورونسکی و برانگیختن مجدد عشقش خودکشی است» برای ینکه خوابش ببرد داروی خواب آور می خورد و در رویایی سرشار از احساسات در زمینه ی مرگ خودش است و در خیال خود ورونسکی سرگشته را می بیند که روی جسد بی جان او خم شده بعد چون می فهمد که مرگش رویایی بیش نبوده از زنده بودنش احساس شعف می کند! و به نظرش هر چیزی بهتر از مرگ هست...

روز بعد یعنی یکشنبه روز مرگ آنا هست. صبح یک بار دیگر با هم جر و بحث می کنند و ورونسکی تازه برای دیدن مادرش عازم ویلای او نزدیک مسکو شده که آنا برایش پیام می فرستد « اشتباه کردم؛ برگرد، باید برای هم توضیح بدهیم. تورو خدا برگرد، می ترسم» بعد تصمیم می گیرد به دیدن خواهر شوهرش برود و با او دردو دل کند اما خیلی زود مجبور است از پیش او برگردد زیرا از گفتن هر حرفی عاجز است پس او را ترک می کند و سوار درشکه می شود و گفتار درونی آغاز می شود: صحنه های خیابان ، دیدن چیزهایی مختلف . وقتی به خانه می رسد تلگراف ورونسکی را می بیند که گفته در خارج از شهر پیش مادرش است و قبل از ساعت ده شب بر نمی گردد. آنا انتظار داشت تا ورونسکی در پاسخ به فریاد طلب کمکش جوابی به همان اندازه از روی هیجان بدهد و چون نمی دانست که ورونسکی پیغامش را در یافت نکرده دل شکسته می شود و تصمیم می گیرد ورونسکی را ببیند پس سوار قطار می شود. پس یک بار دیگر سوار درشکه می شود و گتار های درونی باز هم غاز می شود: صحنه هایی از گدایی که دست کودکی را در دست دارد «چگونه فکر می کنند که متوانند ترحم برانگیز باشند؟ مگر ما همه خلق نشده ایم تا از هم متنفر باشیم و هم دیگر را عذاب بدهیم؟ انجا را با!بچه مدرسه ای ها مشغول بازیند! سرژ کوچولوی من!...»

زمانی که از درشکه پیاده می شود و سوار قطار می شود، نیروی جدید به نام کراهت وارد صخنه می شود آنا از پنجره کوپه زنی رو بر سکو می بیند که «بدقواره» است پشت سر زن دختری جوان راه می رود که «شیرین در حال خنده است و اطوار می آید و پرمدعا جلوه می کند » مردی ظاهر می شود «کثیف و زشت با کلاه کاسکتی بر سر»سر انجام زوجی مقابلش می نشیند «حالش را بهم می زند» ادراک زیبایی شناختی اش به شدت تحریک می شود نیم ساعت پیش از آن که با دنیا وداع کند شاهد ودع زیبایی ها با دنیاست.

قطار می ایستد آنا روی سکو قدم می گذارد در این لحظه پیغامی از ورونسکی می رسد که بار دیگر بر بازگشتش راس ساعت ده شب تاکید می کند. و آنا میان جمعیت راه می رود و حواسش بیشتر از همیشه مورد هجوم کراهت قرار می گیرد ناگهان «به یاد مردی می افتد که روز نخستین ملاقاتش با ورونسکی زیر قطار رفته بود و می فهمد که چه راهی برایش باقی مانده است» تنها در این لحظه است که تصمیم به خودکشی می گیرد.

شرایط را دو باره بررسی می کنیم: انا برای دیدار مجدد ورونسکی به ایستگاه قطار رفته بود نه برای خودکشی وقتی روی سکو می ایستد به ناگاه خاطره ای به یادش می آید و با مقعیتی غیر منتظره مواجه می شود که با استفاده از ان می تواند به داستان عشقش شکلی کامل و زیبا بدهد؛ اینکه با استفاده از صخنه ی ایستگاه قطار و همان مقوله ی مردن زیر چرخ ها ابتدای داستان را به انتهای ان پیون بزند زیرا انسان بی انکه بداند تحت تاثیر جاذبه ی زیبایی است و انا که از زشتی هستی به شدت خسته شده بیش از پیش به زیبایی حساس شده است.

شاید جاذبه خودکشی برای افرادی در شرایط سخت تنها همین باشد! ایجاد زیبایی و فرار از زشتی دنیا فرار از باور کردن از بین رفتن حس زیبایی سنجی...