۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه

حس می کنم کلی کار نکرده و ناتمام دارم...
فکر به رفتن مثل خوره توی وجودم رخنه کرده و کارهایی که نکردم، تجربه هایی که باید می کردم توی این خراب شده و نکردم. این بخش به حد زیادی آزار دهنده س اگر از دل تنگی صرف نظر کنیم.

۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه

یادمه زمانی عشق رو در این می دیدم که کسی رو داشته باشم که دوست داشته باشم بغلش بمیرم. پس پارسال وقتی If I lose myself tonight رو گوش می کردم و خودم رو تا مدتی یک مرده فرض می کردم آرامش داشتم. فکر می کردم در کنار کسانی هستم که دوستم دارند پس اگه بمیرم... تجربه خیلی بدی نخواهد بود.

تنها نکته مثبت این روزهای من کنکوره... تنها چیزی که خوشحالم میکنه

۱۳۹۳ بهمن ۶, دوشنبه

دیدن بعضی چیزها قلبم را پاره پاره می کند و تمام انگیزه و نیرویم را می کشد.

۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

بعضیا واسه من حکم خدا و شاید چهارده معصوم شیعه رو دارند. توی دردها، سختی ها و رنج ها بهشون فکر می کنم...

۱۳۹۳ بهمن ۲, پنجشنبه

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام... دوست دارم.

۱۳۹۳ دی ۲۷, شنبه

یک دلتنگی به غایت وحشتناک، که تنها خوابهایم می توانند به درستی شرحش دهند.

رفیق...
رفیق آن است که همراه باشد. بشود با او خرابکاری کرد، تجربه کرد. رفیق به اندازه خودت کله خر است و در انجام احمقانه ترین کارها همراهت می شود. رفیق امر نمی کند، نمی خواهد عوضت کند.
و همیشه منتظرت است و ترکت نمی کند.

۱۳۹۳ دی ۲۰, شنبه

ضربه ای که اصحاب سودمندگرایی و فیلسوفان انگلیسی به جریان تفکر زدند آثارش به این سادگی ها رفع نمی شه.
از نیچه و شوپنهاور بگذریم حالا...
پی نوشت: این نوشته نیاز به توضیح خیلی طولانی ای دارد که یک روز می نویسمش.

۱۳۹۳ دی ۱۹, جمعه

بدون فریب دوربین ...

این روز ها زیبایی هم معیار دارد : بینی سربالا ، کوچک ، لب های گوشتی اما نه طوری که خیلی بزرگ به نظر بیاید، چشم های رنگی و درشت و...
همین معیارهای مسخره باعث شد به او نگویم خوش قیافه است. چون بینی قبمی تحسین برانگیز نداشت و چشم هایش درشت و گرد نبود احتمالا. ولی من فراسوی معیارهایم چهره اش را دوست داشتم و دوست داشتنی ترین لبخند ها را داشت. بسیار طول کشید که بفهمم زیبایی در فرمول دهه 90 هالیوود تمام نشده. انقدر طول کشید که هیچ وقت نگفتم چقدر زیباست اگرچه محو تماشایش می شدم.

۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

بله چهارسال پیش بود که دست در دست هم راه می رفتیم و من برایش از بحثی که توی دفتر سر جبرگرایی و لذت طلبی بود شده بود می گفتم. خیلی روی خوشی به بحث نشان نداد ولی انقدر ذهنم درگیر بود که شروع کردم به بافتن. از لذت جویی دفاع کردم عملا. گفت کسی که می رود جنگ لذت جوست؟ برایم بدیهی بود که بگویم بله منفعت و لذتش در این می شود. خلاصه هر مثالی می زد شرایطی را متصور می شدم که در جهت منفعت آن عمل انجام شده. بی اعصاب شد و حرف نزد. انگار به یک نفاوت عظیم پی برده باشد. خیلی از دستش ناراحت شدم و نمی فهمیدم این عصبانیت از کجا می آید. تا این که این وقت شب کسی مخم را کار گرفته که بگوید همه کار ها از سر منفعت است. قرقش با من این است که 19 ساله نیست و 28 سال دارد.
وقتی به او گفتم تو به جای استدلال کردن پیش فرض گرفتی منفعت طلبی را ، در جواب گفت:من عمیق تحلیل می کنم! برخلاف تو.
خلاصه یاد استدلال نیلی افتادم:آدم ها سودجو هستند، ضرر جو که نیستند.
به او گفتم چه بشود که مرا لذت جو نبینی؟ گفت همواره لذت جو بودم و هستم.
بدی فیلسوف های انگلیسی و نیچه و شوپنهاور، سادگی نگارششان است. هر کسی می تواند نصفه نیمه بخواند و برداشت هایی کند. متاسفانه بردلشت ها اکثر سطحی، احمقانه و یک شکل شده اند.

۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

ریدم تو لیبرالیسم و حریم خصوصی!!