۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

...

مدت ها بود که قدر چیزهایی که داشتم رو نمی دونستم.مدت ها بود که همه چیز برام تکراری شده بود.یک جور روزمرگی تمام وجودم رو گرفته بود.یک جور جدی نگرفتن زندگیم.نمی دونم چطور بگم اما فراموش کرده بودم که من برای یک بار زندگی می کنم.

دو سال و نیم قبل خواب دیدم که دارم می میرم.یادمه وقتی که از خواب بیدار شدم حس عجیبی داشتم.حس می کردم که می خوام فقط نفس بکشم ... لذت نفس کشیدن رو مدت ها بود فراموش کرده بودم.اما اون موقع با تمام اشتیاقم این کار رو می کردم!دوست داشتم که همه دوستامو در آغوش بگیرم و بهشون بگم که چقدر دوسشون دارم.اون موقع به خودم قول دادم از تک تک نفس هام استفاده کنم و قدرشونو بدونم.قول دادم که زندگیم رو اگه فقط یک باره فقط صرف دوست داشتن بکنم ... می دونستم که خیلی سخته اما خوب گفتم من تا آخرین لحظه تلاشمو می کنم.

من 6ماه موفق بودم. تا مدت ها از کسی نفرت نداشتم.از بودن با دوستانم لذت می بردم و تلاش می کردم.امید داشتم به اهدافم برسم و زندگی خیلی خوبی داشتم.اما کم کم این رویه کم رنگ شد...ناپدید شد شاید.از من چیزی جز غر غر و شکوه و شکست برجای نموند.دوستانم هم رها شدند.نسبت به اون ها غفلت شد بی احترامی شد و شاید زیاده روی شد.بعضیاشون تبدیل شدن به کسانی که ازشون منزجرم،بعضی دیگه هم تبدیل به کسانی که اصلا براشون ارزشی قائل نیستم.فهمیدم دیگه از دست دادن اون ها و رفتنشون عادی شده برام.همین طور بی هدف زندگی کردنم و تنبلیم.حس می کردم تا مدت ها توی این دنیام.شاید الانم که اینو می نویسم فکر می کنم همیشه هستم...

تا این که ...سارا واسه همیشه رفت از دنیا.باور کردنی نبود به جد.من سردرگم و گیجم هنوز ...سارا دوست صمیمیم نبود.سارا دوست نزدیکم هم نبود.اما رفتنش به من ضربه بزرگی زد.وقتی از خودم می پرسیدم که چرا گریه می کنی نمی تونستم تشخیص بدم چرا!!آیا گریه می کردم چون دوستی رو از دست داده بودم؟!کسی رو که شاید نتونسته بودم زیاد از فرصت بودن باهاش استفاده کنم؟گریه می کردم چون که اون توی اول راه زندگیش....موقعی که شاید نفهمیده بود زندگی چیه رفته بود؟!گریه می کردم چون که یادم میومد اون چه اندیشه هایی برای اینده داشت؟گریه می کردم چون یادم می افتاد که برای اونم مثل من مسلم بود که 10 سال دیگه زنده هس؟یا گریه می کردم چون که حس می کردم مرگ انقدر نزدیکمه و منم ممکنه بمیرم؟!

سارا رفت و یادآوری شد که منم ممکنه برم یا شاید کسانی برند که من دوسشون داشتم و دوستشون بودم.متاسفم اگه ناراحتتون کردم یا براتون دوست خوبی نبودم یا شاید بهتر بگم دوستتون نبودم.

۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه

Till The End

وقتی روزهای سختی در زندگی داشتم به خودم می گفتم:I will keep on fighting till THE END

الان فهمیدم در 80%مواقع من با خودم جنگیدم...

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

دشنام مدرن!

مرتیکه گیاهخوار

پدرسوخته لیبرال

مزدور قلم به دست

خس و خاشاک خوشه یکی !