۱۳۸۶ شهریور ۵, دوشنبه

چرا می نویسیم؟

ما چرا می نویسیم؟ چرا نویسنده ها وجود دارند؟
هرکسی واسه خودش در این مورد یک عقیده ای داره ما می نویسیم چون...
-راستی نظرت راجع به ... چیه؟
-هوم؟
-یعنی نمی دونی اون چیه؟
-نه
-مهم نیست
----------------------------
-راستی من فکر می کنم که ...
- ببین من باید برم! الان مامانم میاد خونه می بینه من هنوز نیستم!
-باشه
---------------------------
- مامان داشتم فکر می کردم که ...
- از امروزصبح تو اداره صد تا کار داشتم که الان حوصه تو رو ندارم!
---------------------------
-بابا تاحالا فکر کردی که اگه ما ....
-اره درسته می گی درسته
-اره ....
-بابا؟! خوابت برد؟؟؟؟؟؟
---------------------
تو مجبوری باور کنی که حرفات اطرافیانتو جذب نمی کنه و هنوز این فکر هستی که حرفات خسته کننده هست یا این که مردم خسته هستند! زمانی که نه مامانت نه بابات نه دوستانت هیچ کدوم به حرفات گوش نمی کنند تو ، توی نبرد برای یک جفت گوش شکست می خوری و تصمیم می گیری که شانس خودت رو برای به دست آوردن گوش های بیشتر و یک جور انتقام از مامان و بابات بیازمایی!
اما بعضی ها یک تفکر دیگه راجع به نوشتن دارند. یک زمانی تو اسیر جادوی کلمات می شی و دوست داری با اونا بازی کنی و این برات قشنگ هست خوب این می تونه باعث ایجاد و خلق زیبایی بشه.
گاهی هم تو می نویسی فقط برای این که می خوای خودتو خالی کنی! البته در این حالت داد زدن و لگد مال کردن بیشتر توصیه میشه!
اما نوشتن این پست هیچ کدوم از این دلایل رو نداشت! شاید دلیلش این بود که خواستم بگم که دلایل بالا رو می دونم! شاید هم به نظرم این فکر جالب بود... پس دلیل نوشتن این پست میشه داشتن حس خودپسندی...
به هر حال از این که بالاخره تونستم گوش تورو فتح کنم بسی خوشحالم!

۱۳۸۶ شهریور ۳, شنبه

Juventus-Livorno






تصمیم گرفتم هرچی دلم می خواد بنویسم خوب الانم که کالچو داره شروع میشه پس :D

امشب فصل جدید سری آ با دو دیدار شروع میشه که در یکی از اونها یوونتوس میزبان لیورنو هستش. یک سال پیش زمانی که یووه به سری ب تبعید شما همه تصمیم به جدایی از تیم گرفتند مثل کاناوارویی که جمله اش هنگام ورود به تورین این بود: «یوونتوس خانه ی آخر من است!» ،زامبروتا بازیکنی که با یووه اوج گرفت، زلاتان کسی که با یوونتوس توانست عنوان بهترین خارجی سری آ رو بگیره امرسون که تونسته بود 2 اسکودتو رو فتح کنه و ویرا که هنوز از آمدنش یک سال نگذشته بود همه تصمیم گرفتند یوونتوس رو ترک کنند. بانوی پیر ایتالیا که در فینال جام جهانی 8 نماینده در زمین داشت باید می پذیرفت که ستاره ها بالاخره یک روز تیم رو ترک می کنند و اون روز فرا رسیده بود! تابستان 2006 بدترین روزها برای یووه و برای طرفدارهاش بود. وقتی که ایتالیا پس از نبردی سخت به فینال رسید این خبر تلخ به گوش رسید : یوونتوس به سری سی مسابقات سقوط کرد! هیچ کسی نمی توانست قبول کند که این پایان فصل عالی بیانکونری در سری آ باشد! وقتی که یووه در حال جابه جا کردن رکورد ها در سری آ بود چه کسی می توانست فکر کنم که بانوی پیر فصل بعدی را در سری ب بگذراند. درست زمانی که هواداران انتظار داشتند که موجی و بته گا یک ستاره ای جدید را به تیم اضافه کنند.
یک سال گذشت...
یوونتوس به سری آ با قهرمانی برگشت. و فقط از فصل 2005-06 6نام آشنا باقی مانده: بوفون ترزه گه ندود دلپیرو کیه لینی و
کامورانزی.
یوونتوس تبدیل به یک تیم خیلی جوان شده . و صاحب مربی بسیار متفاوت با فابیو کاپلو. کاپلو به جوان جویای نام نیاز نداشت ! به ستاره نیاز داشت که از آن قهرمان بسازد. اما رانیری می خواهد از جوانان یوونتوس ستاره بسازد!(باید دید که چقدر موفق میشه)

هیچ کس پس از مسائل اتفاق افتاده برای باشگاه یوونتوس رو یک مدعی برای کسب قهرمانی حساب نمی کند اما خیلی از اعضای تیم نسبت به فصل جدید خوش بین هستند مثل ندود بوفون و الکس.

اما در تاریخ ایتالیا سابقه نداشته یک تیم پس از قهرمانی در سری ب بتواند در سری آ هم قهرمان شود! و بهترین مقامی که یک تیم تازه وارد کسب کرده مقام دومی هست. اما اگر یوونتوس بتواند این فصل را با قهرمانی پشت سر بگذارد می تونه یک بار دیگه رکورد ها رو جابه جا بکنه و به بزرگ ترین دستاوردش برسه! به امید دیدن بازی های زیبا از یوونتوس!

اما یوونتوس مهره های جوان خوبی هم در اختیار داره:
يك «ندود ايتاليايى»
حتى كلوديو رانيه رى هم كه به جانشينى ديديه دشان فرانسوى سرمربى يوونتوس شده است، از تحسين نوسرينو غافل نمانده و او را
«يك ندود ايتاليايى» خوانده است: «او بازيكن خاصى است و در ۲ سمت ميدان خوب كار مى كند و راه ها و گزينه هاى جديدى را به روى ما گشوده است.»اگر حضور بوفون به خودى خود يك دلگرمى بزرگ براى كارهاى دفاعى در دل آلپى است بايد اعتراف كرد كه
ساير عناصر دفاعى در آنجا همان قدر اطمينان بخش نيستند. به جز جاناتان زبينا در پست مدافع راست، ساير بازيگران خط دفاعى به كلى عوض شده اند و در اين راستا، زوج آندراده و گريگرا در مركز اين خط مى ايستند و كريسيتو دفاع چپ را پوشش خواهد داد بوفون كه با ماندنش در يووه و پرهيز از ترك اين تيم و حضور در «سرى B » طى فصل گذشته به يك قهرمان محبوب در دل آلپى تبديل شده است، مى گويد: «فوتبال زبانى بين المللى دارد و افرادى كه ما براى خط دفاعى مان در اين فصل گرفته ايم نماد و نشانه هاى اين مسأله هستند و تجربه بين المللى شان كم نيست و مدت كمى كه بگذرد با يكديگر هماهنگ خواهند شد.»با اين وجود اين مسن ترهاى يووه و افراد پرتجربه تر اين تيم هستند كه بايد بازيگردانى و كار را اداره كنند.
حرف هاى مارچلو ليپى مربى موفق سابق يوونتوس و مردى كه ايتاليا را فاتح جام جهانى ۲۰۰۶ كرد در اين خصوص روشنگر است: «مى دانيد بهترين خريده هاى يووه در اين فصل چه بوده است» بگذاريد من به شما بگويم: «حفظ بوفون، دل پيه رو، ندود و كامورانزى، اگر آنها امسال هم بدرخشند، نيروهاى تازه و جوان تيم نيز به تبع آن و با تأسى از آنها خوب كار خواهند كرد و يووه به اهدافش خواهد رسيد.»

------------------------------------------------------------------------------------------نتیجه نهایی:
Juventus 5 -1 Livorno
Juventus :D.Trezeguet(28,86,90) , V. Iaquinta( 71,85)

Livorno: M. Loviso(90)

۱۳۸۶ مرداد ۳۱, چهارشنبه

Death

دستمو محکم گرفت. من می خواستم دستمو عقب بکشم اما نشد! آخرین تلاش هامو باید می کردم! نباید می گذاشتم که این اتفاق بیفتد! دنیا سرسام آور دور سرم می چرخید به طوری که فکر می کردم که چشمام دارند از جا در میان! اون با جدیت تمام دست منو گرفته بود و من با کمال بد بختی یک گوشه آرام دراز کشیده بودم و جای ناخن هاشو روی دست چپم حس می کردم. چه کار می شد کرد؟ این جا دیگه دست تو نیست. اگه همه چیز انتخاب باشه این انتخاب تو نیست. این انتخاب کسی هست که با جدیت دستت رو گرفته... سرگیجه متوقف می شود و حس می کنم دستم را رها کرده!!! حالا فقط بی حال دراز کشیدم و جرات باز کردن چشم هایم رو ندارم همان طور که نمی خوام باور کنم که چیزی که لحظاتی قبل با جدیت تمام دست چپمو گرفته بود احتمالا مرگ نام داشته!

سعی می کنم که باور کنم که این هم بخشی از همون رویای بی سروتهی بوده که داشتم می دیدم! رویا؟ کدوم رویا؟

کامپیوتر رو روشن می کنم و میرم توی نت... بعد از یک سفر دلت برای دوستام تنگ شده و می خوام اونا رو ببینم ولی ... اینا کین؟ این همون ... هست؟نه!!!!!! امکان نداره! درسته که درست نمی شناختمش ولی اطمینان داشتم که آدم این جوری ای نیستش!! این آدمای غریبه کین تو ادد لیستش؟! و همه تبدیل به یک موجود ناشناس شدند و دوستام دیگه اونایی نیستند که بهشون علاقه داشتم دیگه این چیزایی نیستند که باعث می شدند هر روز برای دیدنشون لحظه شماری کنم... خیلی عجیبه!!! این جا چه خبره؟! فکر کنم بهتره برم سراغ وبلاگم و یک پست بدم... فکر آرامش بخشی هست . اما یادم میاد که قبل از این که برم مسافرت یک پست نوشته بودم و می خواستم یک نگاه دیگه بهش بکنم و یک سری تییرات بهش بدم و سندش کنم. بازش می کنم...

مرگ!!

«... چرا بعضی آدم ها هنگام مردن دست و پا می زنند و زجر می کشند؟ زجر حاصل پذیرفتن این حقیقت هست که اعضای بدنت دیگه کار نمی کنند و شاید عاشق نفس کشیدن هستند و دوست دارند همیشه زندگی کنند! شاید از ایده ی مردن می ترسند و واسشون ناراحت کننده هست ترک دوستان و خانوادشون چون مرگ چیزیه که ناشناختست و هر چیز ناشناخته ای برای انسان ترسناک هست...»

مرور خواب فقط آشفته ام کرد! چون منو بیشتر به این واقعیت رسوند که حتی این خواب هم در مورد مردن بوده! اصلا چرا همچین خواب عجیبی رو دیدم و بعدش حس کردم که دارم می میرم؟!

شاید واقعا ماجرا مردن نبوده و شاید اگر هم بوده درست بعد از خواندن این مطالب بوده و من فقط تصور کردم که مردن چه جوری هست که این سبب ایجاد یک توهم و خواب دیگه شده... آره این فقط یک توهم بوده و این رویا هم اصلا و ابدا معنایی نداره و کاملا بی سروته هستش! ولی ...

من دوست نداشتم بمیرم! چون حس خوبی برای مردن نداشتم! چرا حس خوبی نداشتم؟ نمی دونم!! نمی دونم دلیل نگرانیم و ترسیدنم چی بود. می ترسیدم چون به نظرم برای مردن جوون بودم یا می ترسیدم به خاطر این که عاشق زندگی کردن و نفس کشیدن بودم! حتی نمی دونم که ترسیدنم بابت این بود که آدم خوبی نبودم یا نه...

یکی یک حرف جالب زد : مردن هم انتخاب تو هست! این حرف برای من درست هست اگه اون اتفاقی که برام افتاده مردن باشه ولی شاید هم اون اتفاق مردن نبوده و صرفا توهم بوده و شاید فقط یک اخطار بوده برای درست زندگی کردن. در ضمن چرا باید همه ی آدم ها بالاخره توی زندگیشون مرگ رو انتخاب بکنند؟ من خیلی ها رو می بینیم که به اصطاح جوون مرگ شدند!پس حقیقت چیه؟

همه ی ما این حقیقت رو خواهیم فهمید اما به خاطر چشیدنش اونو با خودمون به گور می بریم و مدفونش می کنیم!

۱۳۸۶ مرداد ۲۲, دوشنبه

زندگی جدید شروع می شود !

زمانی که این وبلاگ رو ساختم زمان اوج بی فکری و احساسات من بود و دلیل ساختن این وبلاگ هم یک دلیل کاملا جالب و بسیار خنده دار بود...

و زمان باز هم معجزه کرد و یک عینک جدید به چشم دخترک زد و یا شاید ذهن اورا تغییر داد. هرچه کرد معجزه کرد!

زمانی که از همه چیز افسرده بودم و شروع به نوشتن کردم، زمانی که خودم رو وابسته به کاری که می کردم و یک سری افراد پیدا کردم، زمانی که تنها اولویت زندگیم Poseidon بود و زمانی که مدام با خانوادم بحث می کردم هیچ وقت حتی تصورشو نمی کردم که آرامش با رها کردن بار و انداختنش ایجاد میشه! اصلا نمی شد بهش فکر کرد! تو مسئولیتت رو رها کنی؟! این امکان نداشت... این فقط یک مسئولیت معمولی نبود اگه تو ولش کنی به یک گروه خیانت کردی تو دیگه تو وجود نداشتی مهم گروه هستش نه خواسته های یک نفر! و هرچی مربوط به فقط تو می شد بی ارزش بود.

این زندگی واسه ی آدمی که همیشه به خودش به طور مستقیم فکر می کرد و معنی دقیق گروه رو نمی دونست سخت بود. و زمانی هم سخت تر می شد که مجبور بود قسمتی از داشته هاش رو فدای کارش کند. اما واقعا دخترک چی می خواست؟ کاپ جهانی ؟ اسب ایران اپن؟ کار گروهی؟ اسم لیگ دانشجویی و یدک کشیدن عنوان تنها تیم دانش آموزی و دوم جهان؟ استرس و هیجان زیادی؟ انجام دادن فعالیتی که دوست داشت؟ و یا فقط مفید بودن؟

و من پس از یک سال دقیقا نفهمیدم چی می خواستم اما می دونم دنبال موفقیت بودم و معیار های تعریفم هر بار عوض می شد اما این کار تصویر مبهمی از موفقیت داشت. خیلی ها تجربش کردن و منم می خواستم همین کار رو بکنم.

یک سال گذشت ... یک سال پر از تجربه و پر از خاطره و یک حس قشنگی رو مدتی هست که دارم حس میکنم. اونم اینه که با وجود ناراحتی خیلی زیادم با وجود این که هر شب با فکر کردن به گذشته دپرس می شدم و عاشق خووابیدن بودم چون خاطرات خوب گذشته رو توش می دیدم وفرار از حال دیگه ناراحت نیستم! و تا حدودی شادم. حس می کنم یک جور دیگه می تونم نگاه کنم به گذشته و می تونم راحت تر با فجایعی که یادآوریشون عذابم می ده کنار بیام. دیگه با فکر کردن به گذشته نه حسرت می خورم و نه ناراحت می شم فقط یک حس مبهمی بهم میگه "هی چه زود تموم شد!" و حس می کنم دیگه ضعیف نیستم! و یک چیز مبهم داره میگه کم کم دارم از اون دخترک احساساتی که نوشتن وبلاگ رو شروع کرد دور میشم .

وقتی یک ماه پیش مسیر زندگیمو 180 درجه عوض کردم کلی می ترسیدم. یک انتخاب نا مطمئن و کاملا حسی. و بازم حس خوب نسبت به کاری که می خوام انجام بدم پیدا کردم. اما این کار با کاری که یک سال می کردم از هر نظر متفاوت بود. حتی گاهی حس می کنم که کاری که یک سال کردم یک جوری واسم راحت تر از هدف جدید من هست. پارسال خیلی چیزا منو به جلو می کشوند یک جور تلقین به این که می تونم توی این کار موفق شم ولی امسال شرایط خیلی عوض شده و عکس گذشته همه چیز پیش میره ...

اما من تا آخرین لحظه برای رسیدن به هدف جدید تلاش خواهم کرد! اما احتمالا کاری رو که امسال کردم رو نمی تونم هیچ سالی تکرار کنم چون من آناهیتا نبودم بلکه Poseidon بودم!