۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه

هیچی نگوووووو

خفه شید لطفا! ببخشید می خوام عفت کلامم رو از دست بدم برای دقایقی!
چرا من انقدر بد شانسم؟ دهنتو باز نکن باشه؟!
داشتم می گفتم چرا من انقدر بیچاره بد شانس بدبخت و... می باشم؟!
سال ما که میشه تاثیر نهایی میشه 25 درصد! المپیاد به این مسخرگی این جوری میشه! سر ما مسابقات میوفته آمریکا و اتفاقا سر اون سال المپیاد فیزیک میوفته و اتفاقا همه قاطی می کنند و ...
چرا سر ما هرچی معلم خوب توی این مدرسه هست می پره؟! نیوشا عمل قلب باز می کنه ! سال قبلش از غیاثی دعوت نمی کنند بیاد مثلثات درس بده و ما مثلثات نداریم!!
نمی خواد بگی مثل من منم همین طور این جوری که می گی احساس می کنم یک جوری حرفامو پاره پاره کردین!
می خوام داد بزنم! نمی دونم چرا اصلا خالی نمی شمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم؟!
-----------------------------------------------------
بهتر شد! جدیدا شروع به نوشتن کردم.یک رمان دارم می نویسم که خیلی سخت هست نوشتنش و یکمم موضوعش غیر متعارفه اما خیلی دوست دارم بخونیدش و نظر بدین! این سری می خوام نظرتونو.احتمالا پست بعدیم همینه

۱۳۸۷ اردیبهشت ۴, چهارشنبه

من شاهد مرگش بودم

من شاهد جنگیدنش بودم...

من می دونستم که او سرانجام پیروز می شود. من ایمان داشتم که فاتح بی شک اوست. من با آرامش خاطر تنها نگاه کردم. اما زمانی که شمشیر سینه اش را درید... زمانی که فریادش در گلو خفه شد... زمانی که ناباورانه خم شد باز هم کاری نتوانستم بکنم جز این که شاهدش باشم...شاهد شکافته شدن سینه اش... باور نمی کردم ! اون بلند میشه... دوباره با همون نگاه مصمم می جنگه... من دیدم که اون از این جا رد میشه!! من مطمئنم که هیچ چیز نمی تونه جلوش رو بگیره... روی زمین می افتد... نفس هایش به شماره می افتند... تمام صورتش را نا امیدی گرفته. من تنها باز هم با ناباوری نگاهش می کنم...هنوز متوجه نشدم که ... می خواهد نفس بکشد اما انگار مردن را باور کرده... نفس کشیدن را تلاشی بیهوده و عبث می داند...و سرانجام...

من هنوز باور نکردم که تسلیم شد.با این که تسلیم شدنش را به چشم دیدم.من باور نمی کنم که او شکست خورد در حالی که دریده شدن سینه اش را دیدم.

هنوز فکر می کنم این جاست... کنار من ... با اون خنده های از ته دلش.هنوز صدای خنده های یک کودک از اتاقم می آید.اما زمانی که به وجود داشتنش شک می کنم یاد دریای خونی می افتم که او را غرق کرد...