۱۳۸۸ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

سالها با سرعت نور می گذرند و چه عاید ما می کنند؟


یک سال گذشت...
عجب روزهایی سپری شد... چیزهایی که با تمام وجود دوستشان داشتم را از دست دادم.چیزهایی که آرزو داشتم بشوم را فراموش کردم.و حسرت خوردم و حسرت خوردم و حسرت خوردم برای چیزهایی که از دست دادم.
در دل می گفتم حق من بود که ... بشوم و ... داشته باشم و حق من است که ... !مگر من از ... کمتر هستم؟ چرا نمی توانم؟ اگر باز هم نتوانم؟ اگر اشتباه کنم؟اگر نشود؟اگر و اگر و اگر...
یک سال زندگی را به خود زهرمار کردم!یک سال کنترل احساستم را از دست دادم و یک سال گذاشتم دیگران هر بلایی سرم بیاورند.من پذیرفتم که هیچ نیستم هیچ نمی دانم و هیچ ندارم.من اجازه دادم به دیگران که خیلی راحت مرا هیچ بپندارند...
و یک سال گذشت و ... اشتباه نکن!هیچ گاه نخواهم گفت در این سال هیچ عایدم شد!من یادگرفتم و تجربه کردم و امتحان کردم!کارهایی انجام دادم که در گذشته با فکر به آنها هم می ترسیدم.اما من فقط از ترس هایم "فرار کردم!" من فقط در را به روی مشکلات بستم من فقط خود را سرکوب کردم.چون بلد نبودم باید چه کرد... چون تمام حس خود باوریم را از دست داده بودم.چون حس شکست در "همه چیز" وجود مرا گرفته بود.
شکست در همه چیز... همه چیز ... همه...
این کلمات مانند زهری هنوز هم می توانند مرا از پای درآورند...سال گذشته مرگ روحم را دیدم و کم کم جسمم هم فرسوده شد و فرسوده... نمی توانم این گونه ادامه دهم!زیرا دیگر زنده نخواهم ماند.

پی اس:این تصویر موجودی است که توی یک سال گذشته بهش مدیونم خیلی زیاد!!