۱۳۸۸ آبان ۷, پنجشنبه

از رای ها به شیخ همان یک وجب رسید!


جوحی به حج واجب ماه رجب رسید

همراه شیخنا كه به درك رطب رسید

می خواست تا شراب طهوری دهد به ما

جوشید آنقدر كه به آب عنب رسید

صبحی به منبر آمد و فرمود باك نیست

گر واجبات رفت به ما مستحب رسید

از نو صلا زدند كه ما را وجب كنند

از رای ها به شیخ همان یك وجب رسید

مشت و وجب برای همین آفریده شد

بی آنكه انتخاب شود منتخب رسید!

جمعی وضو نكرده دویدند در صفوف

آخر نماز جمعه نخواندند و شب رسید

صفین و نهروان و جمل نوش جانشان

این كوفیان كه مِهر علی شان به سب رسید

هر كس كه دم زد از ادب مرد حرف بود

هر كس كه فحش داد به فیض ادب رسید

بعد از سه ماه شعبده رنگ و ننگ و زنگ

آیینه شكسته شان از حلب رسید

شكر خدا كه عابد و زاهد به هم شدند

این از جلو در آمد و آن از عقب رسید

دنبال كرسی اند بر این سنگ آسیا

دندان كرم خورده شان تا عصب رسید

با غرب و شرق مسخره بازان یكی شدند

نوبت به ریشخند سران عرب رسید

گوساله های سامری از طور آمدند

با سبز اشتری كه بر آن بولهب رسید

چیزی نبود حاصل شان از هجوم وهم

جز مشت ریسمان كه به كام حطب رسید

خاموشی ام مبین كه در این آتش نفاق

روحم به چشم آمد و جانم به لب رسید

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

و افتخاری دیگر!

قرار بود از وبلاگم قهر کنم و نویسم اما خوب اتفاق فرخنده ای افتاد که باید از آن می گفتم...

خانم شادی فرخزادی کسب مدال نقره جهانی شما را در سومین المپیاد جهانی نجوم تبریک و تهییت می گوییم!!

(اما خوب ما طلا می خواستیم...اشکال نداره حالا! مهم اون نهار است که قراره بهمون بدی!)

۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

ما هم تصمیم داریم از ننه مان قهر کنیم!

1.اتفاقاتی دارند می افتند که دوست دارم خوشایند ببینمشان و دلم را پاک بگیرم.(امیدوارم که آن چیزی که می خواهم "بالاخره!" اتفاق بیفتد...

2.با این که غذای دانشگاه را نمی خورم اما تاثیرش را می بینم!دارم به این فکر می کنم که شاید دیدن غذای کافوری هم تاثیر داشته باشد!!!!!! شاید هم یکی از تاثیرات پارازیت باشد...!!کسی چه می داند!

3.this could be a start of s.th new!

4.به وبلاگم شدیدا وابسته هستم...نمی خواهم این وابستگی پایدار بماند پس برای مدتی ترکش می کنم.... نمی دانم چقدر ترک کردن طول می کشد اما تجربه من ثابت کرده بعد 2-3 هفته همه چیز عادی می شود...حداقل 4 بار ترک کردم و باز معتاد شدم به وبلاگم!!

5.معشوقه دیروز عبارت قصار جدیدی به کار برد:هر کسی از ننه اش قهر می کند کتاب شیمی عمومی می نویسد!!! این جمله درست زمانی گفته شد که من به جای پیدا کردن کتاب شیمی فیزیک "هی!"شیمی عمومی می دیدم!

6.خیلی بد هست که دانشگاه آدم نزدیک باشد!چرا که تو وسوسه می شوی سر ناهار برگردی خانه !! گاهی همچین غلطی را مرتکب می شوی و نتیجه اخلاقی آن می شود که تمام انرژی اون ناهاری را که لومباندی در راه بازگشت به دانشگاه مصرف می شود و هنوز گشنه ای!احمقانه تر این است که دست به کار می شوی و یک ساندویچ یا پیتزا هم می خری !!!! -à این طوری هر روز 200 گرم چاق می شوی!حالا در مدت 4 سالش را حساب کنید!

7.معشوق می گوید حاج آقا این روز ها نماز را به جماعت می خوانند...!! ای کاش ما هم اندازه حاج آقا متحول می شدیم...فقط نگرانم که اگر حاجی رفتنی شد، در بلاد شرک و کفر چگونه نماز را به جماعت می خواهند به جا بیاورند؟

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

آدم جدید!

حس خوبی دارم... یک آدم جدید رو دیدم و بهم یک حس خیلی خوب داد....به درک که بقیه راجع بهش چی می گند!("آناهیتا دقت کن!!") مهم اون حس خیلی خوبی هست که من وقتی باهاش بودم بهم داد...یکم منو به سمت جلو برد حس می کنم....یک جور بهم گفت که باید هدف داشته باشم...باید مهم باشه!

۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه

I Love U

دوستان بالاخره من (ما!) هم قاطی مرغا شدیم و ....بللله!! ما هم داریم ازدواج می کنیم!!
وقعا با کتاب سوم دبیرتان مواققم که می گفت:«یکی از حساس ترین و زیباترین انتخاب ها انتخاب همسر هست!»واقعا اون لحظه که به معشوقه ابراز عشق کردم را هیچ گاه فراموش نمی کنم!یا زمانی که در دل حس کردم عشق سوزانی نسبت به او دارم... بله معشوق خیلی آشناس... ما یکدیگر را به خدت 7-8 سال می شناسیم اما سوالی که پیش می آید این است که چرا من انقدر دیر به این فکر بس پسندیده افتادم و تصمیم گرفتم نیم دینم را کامل کنم.پاسخ این است که معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار !! بله ما هم مثل اون قومی بودیم که به حج می رفتیم و معشوق را نمی دیدیم!!!!
چه شد که من متوجه علاقه و عشق خویش شدم؟وقتی معشوق از بدبختی های زندگیش می گفت و از معشوقه اش می گفت که چه ستمی در حقش روا می کند ناگهان حس می کردم که چه موجود با شعور و با فرهنگ و انسانی در مقابل خویشتن دارم! به این شکل مخم زده شد و هورمن عشق در من ترشح شد!!اما ما مثل همه ی انسان های مدرن حدودا دو سال با هم دوست بودیم(نه اون جوری که شما فکر می کنید!!!)اما هیچ وقت به ازدواج فکر نکرده بودیم چرا که من قصد اپلای و خارج رفتن را داشتم و او خارج بیا نبود!!تا این که دو روز پیش یعنی سه شنبه 21 مهر ماه پس از این که او مرا به خاطر خیانت مواخذه کرد و به من گفت او را به فردی موسوم به "م. م فر" فروخته ام حس کردم چیزی مانند پتک بر سرم خورده است... هیچ وقت حتی فکر خیانت به او به ذهنم خطور نکرده بود!این طور شد که من از خود بی خود شدم و به سمت"م.م فر" هجوم بردم و او را با شکوه ها و فحش های خویش آزردم پس به سمت معشوق برگشتم و او را در آغوش گرفتم....حس کردم نمی توانم او را لحظه ای جدا ببینم....پس به آینده فکر کردم...زمانی که من یک مهندس پتروشیمی پولدار می شوم و هزینه های پروژه های شیمی اش را تقبل می کنم،یا برایش یک خانه مجهز می خرم،یا با هم می رویم کانادا و بعد تر که پولدار تر شدم هر چند سال را در یک کشور می گذارنیم!یا یاد این که وقتی خسته شوم او برایم سه تار خواهد زد...
پس از او خواستگاری کردم و او هم....
بله او هم جواب مثبت داد!!!و چه لحظه ی فرح بخشی بود!!
دوستت دارم....:
X:X::X:X:X

PSمن باید یک اعترافی بکنم،من هیچ وقت دختر نبودم...درسته...دخترم نیستم....من آرش هستم!!!(سپاهی مردی آزاده...به تنها تیر سرکش آزمون تلختان را اینک آماده!)

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

باورم نیست

می خوام بالا بیاورم...
چرا همه ی این اتفاق ها واقعی هستند؟!باورم نمی شود همه ی این ها اتفاق افتاده باشند...اما اتفاق افتاده...اتفاق خواهد افتاد...نه...نمی خواهم...نه...

۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

مسابقه!

با عبارات:وایرلسِ حرم،راکِ بندر،مکدونالد شعبه شریف،هم نوازیِ الکتریک گیتار و سه تار داستانی کوتاه بنویسید! به داستان برگزیده جایزه نفیسی تعلق خواهد گرفت!