۱۳۸۶ تیر ۸, جمعه

Poseidon Champions

::>>زمانی که چند تا بچه دبیرستانی تصمیم می گیرند یک تیم روبوکاپ بزنند به این نتیجه می رسند که برای رسیدن به هدفشان اول از همه باید تو ها را به ما تبدیل کنند و «ما» شوند و برای موفقیتشان به ما شخصیت می دهند! شخصیت ما شد «پوسایدن» ... پوسایدن از هیچ ساخته شد از رویاهای بچه هایی که دوست داشتند توی یک لیگ دانشجویی بدرخشند! چه توهم قشنگی! اما پوسایدن قوی تر از این بود که با نتیجه های ضعیف از بین برود برای پوسایدن هر نتیجه بد باعث می شد با قدرت بیشتری به بقایش ادامه دهد...

یک سال پیش در چنین روزهایی پوسایدن نشون داد نه زائده توهمات چندتا بچه دبیرستانی است نه یک شخصیت ضعیف! پوسایدن دوم جهان شد و به اعتقاد خودش اول و قدرتش را به همه نشان داد...

پوسایدن انقدر قدرت داشت که وقتی بچه های بلند پرواز و یا بهتر بگویم خالقانش ترکش کردند نابود نشد و روح 5 دبیرستانی دیگر شد کسانی که می خواستند کاری کنند که پوپسایدن یک بار دیگر بتواند قدرت نمایی کند و پوسایدن با یک روح دیگر به حیاتش ادامه داد این بار اول شدن برای این بچه دبیرستانی ها توهم نبود چون به این ایمان داشتند که پوسایدن قدرتمند است و می تواند با مشکلات سر کند... پوسایدن Qualify شد زمانی که خیلی از تیم های نتوانستند این کار را بکنند.

پوسایدن توانست در ایران اپن اول شود و اعضای پوسایدن به معنای واقعی ما شده بودند! یک پیوند قوی بین 6 نفر وجود داشت پیوندی که آنها را روز های عید به مدرسه می کشاند پیوندی که آنها رو شب بیدار نگه می داشت یک نوع عشق به کاری که انجام می دهند و یک نوع اعتقاد به هدف!

زمانی که برای ویزا گرفتن مشکل خروج از کشور پیش آمد پوسایدن کنار نکشید چون به این اعتقاد داشت که :

We will keep on fighting till the end!

بله پوسایدن تا لحظه آخر مبارزه می کرد! به تلاشش ادامه می داد! و این تلاش پوسایدن بود که باعث شد تمام 5 نفرشان ویزا بگیرند...

و زمانی که به آنها خبر رسید نمی توانند در مسابقات شرکت کنند با وجود داشتن ویزا به یاد همین جمله و یا بهتر بگویم TILL THE END افتاد!

زمانی که گفتند نباید ادامه بدهید برای پوسایدن آخر نبود و پوسایدن ادامه داد نیرویی درون بچه ها آنها را به کار کردن وادار می کرد و روزنه امید در وجودشان شکل گرفت و ادامه دادند و ادامه دادند...

و زمانی که حس کردند پوسایدن قدرتمند تر از همیشه شده است زمانی که حس کردند که اول هستند آخر داستان پوسایدن رسید... درست زمانی که پوسایدن می خواست برای سومین بار نشان دهد که انگیزه بچه ها و رویاهایشان از هر سرمایه ای بهتر است ضربه بزرگ زده شد! کسی حق ندارد از کشور به بهانه شرکت در مسابقات خارج شود و ...

اما پوسایدن هنوز زنده است ، قدرتمند تر از هر زمان دیگر و منتظر یک فرصت است تا نشان دهد تا آخرین لحظه می جنگد!

شاید ما از تیم رفته باشیم شاید نتوانسته باشیم که در مسابقات شرکت کنیم ولی ناراحت نیستیم... چون یک سال فوق العاده داشتیم! یک زندگی متفاوت! یک شناخت خیلی خوب از جامعه مان پیدا کردیم و فهمیدیم واقعا کجا زندگی می کنیم و من را فراموش کردیم و ما شدیم! حالا پوسایدن نه یک امید و آرزوی واهی است و نه یک توهم ... همه ی ما قسمتی از وجودما رو در آن گذاشتیم و می دانیم که پوسایدن بیشتر از هرچیزی به یک گروه نیاز دارد که ما باشند و سقف آرزو هایشان بلند باشه و تا بی نهایت برود! پوسایدن از همین رویا ها به وجود آمد و به حیاتش ادامه داد با این رویاها بود که قدرت گرفت. پس تا زمانی که در فرزانگان افرادی متحد و بلند پرواز وجود داشته باشند پوسایدن وجود دارد و در اوج قدرت است!!!

زمانی که فهمیدم یک عده با هزاران دلیل بی ارزش و غیر منطقی مانع رفتن ما شدند نفرت تمام وجودم را گرفت اما حالا نسبت به آنها هیچ نفرتی ندارم چون می دانم نفرت بین من و آنها یک پیوند ایجاد می کنه و من دوست ندارم با آنها هیچ پیوندی داشته باشم! به هر صورت :

We are the champions my friends and we keep on fighting till the end

We are the champions we are the champions

No time for losers cause we are the champions of the world…

۱۳۸۶ خرداد ۱۶, چهارشنبه

روزهایی که هنوز سپری نشدند...

فکر کنم یک ماه پیش در چنین روزی در ترکیه بودیم...

چهار هفته پیش در چنین روزی یک روز از اومدنمون گذشته بود

سه هفته پیش در چنین روزی مشخص شد که ویزامون به دردمون نمی خوره...

روزهای تلخی رو می گذرونم. تلخ تر از همیشه . امروز داشتم توی سررسیدم مسئله حل می کردم خیلی خیلی اتفاقی به تاریخ روزی که داشتم توش می نوشتم نگاه کردم...«2 مرداد 85» هجوم اتفاقاتی که توی اون روز اتفاق افتاده بود گیجم کرد... اون روز روزی بود که استارت قوی Rescue روز زدیم

روزی بود که رفتیم کلید اتاق کارمون رو بگیریم.

روزی بود که خانم کلانتری اومده بود و بعد از یک وقفه خیلی زیاد خواست دوباره شروع کنه...

دومین جلسه کلاس سی پلاس پلاس با آقای آلادینی بود...

انقدر اون روز رو خوب یادم هست که حتی می دونم مبحث درس اون روز چی بود...(operators+ control flows)

صفحه بعد سررسید سه شنبه 3 مرداد بود کلاس با آقای آلادینی و متوجه شدن این که ما وحشتناک عقبیم! روزی که همه فهمیدیم خیلی خیلی دیر جنبیدیم! روزی که من از خودم پرسیدم که آیا ما جانشینین خوبی برای بچه های پارسال هستیم؟! اصلا ما لیاقت اسم Poseidon رو داریم یا نه؟
هفته بعد دوشنبه اولین جلسه رسمی کلاس جاوا رو گذروندیم... تمام روزهای مرداد روزای سخت تلاش کردن بود روزای یاد گرفتن ... روزایی که هممون سعی می کردیم تا اونجایی که بتونیم یاد بگیریم چون هدف ما برامون خیلی ارزش داشت...

همه ی این خاطرات برام خیلی قشنگ بودند اما حالا چیزی به جز رویا نیستند. فکر کردن بهشون گاهی بغضی رو تو گلوم زنده می کنه و زمانی اشک رو تو چشام جمع می کنه...

سعی کردم به خودم بقبولونم که این روزهای بد و این اتفاقات تموم می شند این بدبختی ها رو دیگه نخواهیم دید دیگه هیچ وقت هیچ وقت و هیچ وقت با فکر کردن به گذشته بغضمون نمی گیره .

سر رسید رو عقب تر می برم روی 11 تیر 85 ... 11 ماه و 4 روز از اون روز می گذره. و من به تعداد این روزها بزرگتر شدم... هیچ حسی نسبت به این که داره 16 سالم میشه ندارم اما فقط یک آرزو دارم یک آرزو اونم یک کادو تولد متفاوت نسبت به هرسال هست! می دونم خیلی خیلی ارزوی بزرگی دارم می دونم که این کادو رو ممکن نیست بگیرم ولی مگه ارزو داشتن گناه هست؟

خدایا من دوست دارم کادوی تولدم رو تو بهم بدی !! تو !!!! دوست دارم حس کنم که تو مستقیما داری به من میدیش! چیزی که من دوست دارم حضور توی مسابقات هست... چیزی که من ارزو دارم کنار دوستام بودن هست... و این که ایران اپن آخرین رسکیو ما یعنی تیم 2007 Poseidon نباشه...

سعی می کنم کمتر به این فکر کنم که نمی تونیم بریم کمتر به این فکر کنم که چقدر بدبختیم ولی همه جای زندگیم اثری از اون یک سالی هست که گذشته... چیزایی هستند که به راحتی فراموش نمی شند. چیزایی هستند که دوست نداری فراموششون کنی! با این که ناراحتت می کنند ولی نمی تونی بخشی از نوجوانیتو بریزی دور و اون خاطرات همیشه با تو هستند و می یاند. به هر جایی که نگاه می کنم این خاطرات رو می بینم توی هرجای مدرسه یک خاطره ای داریم خیلی سخته که بخوایم فراموشش کنیم. خیلی سخته که بخوایم فراموش کنیم که کارگاه 86 رو ندیدیم خیلی سخته که بخوایم فراموش کنیم که چند تا زنگ رو جیم می زدیم که چند دقیقه کار کنیم...!