۱۳۹۳ تیر ۱, یکشنبه

Vulture - Gazpacho

I leave the gate and close the door
And when it rains it really pours

I left her a memory
And then both men sung
Of how it ended
Before it had begun
Took a bite from the apple
Glistening red lips
The moonlight was golden
Shining off her hip

She said don't look
Just come on in
You've got to hold on never give in

We're all here
Trying to be
Someone we know that
We'll never see
We are all lost
We're down on our knees
Making believe
These are our dreams

The shadows lean on the old town square
There's nothing left to keep me here
Where promises are made of air

When did you drink
Your freedom like wine
It's not as bitter
On the other side
W're all lost
Down on our knees
Making believe
These are our dreams

How we really are
How we've always been
We're giving it all
But we're still caving in
So how do you dream
How do you think
Still giving it all
You'll give anything

You left her a memory
And then both men sung
Of how it ended
Before it had begun
Took a bite from the apple
Glistening red lips
The moonlight was golden
Shining off her hips

We're all here trying to be

We're all here
Trying to be
Someone we know
We'll never see
We're all lost
Down on our knees
Making believe
These our are dreams

Are we really how
How we've always been?
We're giving it all
But we're still caving in
How do you dream?
How do you think?
So you're giving it all
You'll give anything.

۱۳۹۳ خرداد ۲۵, یکشنبه

باشه تو گول من رو نخوردی...

- قدماتو سریع می کنی...
- ها؟
-"سجاد طب" رو دیدی می خوای زود از جلوش رد شی؟
نیشخندش و این که به رویم می آورد حساسیتم را و این که می خواهد نشان دهد حواسش هست ، همه و همه به من این احساس را می دهد که چقدر ناتوانم در کنترل احساسم ! که یک اسم می تواند انقدر حساسیت در من ایجاد کند که بخواهد سریع تر عبور کنم تا بیشتر نبینم. که چقدر ضعیفم...

۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

توی ناراحتی ها آدم باید بتونه به چیزهایی که براش مونده بچسبه و حواسش باشه که اونا رو از دست نده. برای من آقای ک می شود بخشی که به ادامه می خواندم. فکر می کنم قبل از آقای ک ، حدود 5-6 سال پیش این حس را داشتم. چه حسی؟ این که تنش بی حدی که دارم میرا شود پس از گفتگو با کسی. اما اصولا یا میرایی پایدار نبود ،یا ...؟ بله تشدید می شد. دوستانم تشدیدم میکردند. بعدتر که انگار عاشق شدم ،کسی را می پرستیدم که ارامش را از من می رباید. کسی که نگرانی هایم را به طور کلی چند برابر می کند. کسی که انگار من هم نمی توانم آرام کنمش. آقای ک خوب گوش می دهد ، خوب جمع می کند حرف ها را و دوست خوبیست. شاید مهم ترین مسئله این است که دوست است و معشوق نیست. اسفند بود که گفتم چرا اقای ک وارد زندگی من شد. گفتم تو دوستم نبودی... نفهمید باز هم و فکر کرد قصد دارم ک را روی سرش بکوبم. دوستم در ادامه هم نشد و من دوباره جای خالی دوست را حس کردم. چیزی کم بود آن وسط...چیزی که حتی رختخواب و شعر و  آواز خواندن و کارهای رمانتیک هم نمیتوانست جایش را پر کند. چیزی که از اول با ما نبود.
آقای ک یک معشوق نمیتواند باشد. او نه حوصله دیوانه بازی دارد نه انرژی ای . حتی درکش نمی کند. او به طرز عجیبی دوست خوبیست اگرچه من همواره دوست داشتم چیزی بیشتر باشد. اما نکته دقیقا اینجاست که کافی است چیزی بیشتر شود تا خراب شود. که باز در همان دام بیفتم. در همان دام بیفتیم.

۱۳۹۳ خرداد ۱۵, پنجشنبه

برخورد اول : فرصت یا تهدید؟

برخورد اول انگار خیلی مهم است. بعد از تمام اتفاقات بدی که بین ما افتاد ، تمام دعواها و بدترین چیزهایی که می توانستیم به هم بگوییم یا هنوز معتقدم بدترین حرفهایی که کسی می توانست به من بگوید (بله به نظرم تو بیشتر مرزهایِ زشتی و وقاحت را زیر پا گذاشتی) هنوز تو را جز آدم های خوب زندگی ام دسته بندی می کنم. قطعا اطرافیان یا بهتر بگویم دوستان نزدیکم با خواندن این جمله محکم بر سرشان می کوبند.البته گروهی از من قطع امید کردند و انتظاری جز شنیدن این جمله ندارند. ولی فکر می کنم به روابط بدی که داشتم و حذفشان کردم و به این که تو چه داشتی که این همه ، در تو غرق بودم. باید اعتراف کنم که حضور تو باید موجب ترس هر کسی باشد که می خواهد وارد چیزی خاص بشود. با این حساب چرا من تو را انقدر دوست دارم؟ (اوه ببخشید از لفظ دوست داشتن استفاده کردم. تو این طور برداشت کن که قصدم آزارت است اگر این گونه رک ، بی پروا و وقیح می گویم دوستت دارم)
باهاش دعوا کردم. وسط دعوا حس کردم این دیالوگها خیلی آشنا هستند. تا حالا دعوا نکرده بودیم. درواقع تحمل می کردم و با تساهل پیش می رفتم که این بار اون حمله کرد به من و گفت بدون شیرازه فکر می کنم. من هم تا توانستم گفتم و از خجالتش در آمدم. می دانی وقتی عصبانی می شوم چطور می شوم و چطور حرف می زنم. حالا تصور کن که وحشی بازی هایم با متلک ها و زخم زبان های تو پیوند بخورند. مهلک می شوند ! می دانم...
وقتی نگاه می کنم به دعوا می بینم عینا چنین بحثی را با ص داشتم و خب دقیقا به همین وضع تمام شد. بعدتر هیچ حس دلتنگی و پشیمانی از جهت از دست دادن ص نکردم. اگرچه ص از او بسیار "انسانی تر" و "مهربان تر" طبقه بندی می شود در ذهنم. وقتی به عقب برمی گردم به خودم می گویم خیلی حرف وحشتناکی نزده بود که من انقدر قاطی کردم و در این حد زدمش.
فکر می کنم بتوانم بفهمم این حساسیت من از کجا آمده بود. این برخورد اول ... بله برخورد اول. تصویری که در ذهنم شکل می گیرد متاسفانه پاک نمی شود. هرچند پنهان می کند خودش را ولی هر از گاهی سرک می کشد دست تکان می دهد. و اینجاها تصویری که ابتدا از آنها داشتم مدام جای خودشان قرار می گیرد. شاید اصلا خودشان است! کسی چه می داند؟ آنهایی که فکر می کنند برحق هستند و اصرار دارند که دوستشان را هدایت کنند به راه درست. آنهایی که در ازای قدرتمند باقی ماندنشان حاضرند حتی دوستشان را ضعیف کنند. آنهایی که از بالا نگاه می کنند و با ریشخند و تمسخر همه چیز را نظاره می کنند. این ها مجموعه تصاویری است که در ذهنم دارم و باقی مانده است. هیچ تصویری از زمانی که دوست بودیم ندارم. یعنی می دانم با هم تئاتر رفتیم ، با هم کلی انقلاب رفتیم ، احتمالا چندین کتاب چت کردیم و حرف زدیم. با هم غصه خوردیم و... با این همه تصویر همان است که گفتم، همان است که از ابتدا بود. بله برخورد اول و نحوه آشنایی بسیار مهم است.
این را اواخر آذر 92 نوشته بودم... جالب است چرا که بعد از این نوشته همه چیز با دور تند عوض شد البته قضای آسمانی تغییری نکرد: تو همچنان مرزهای وقاحت را تکان می دادی مانند همیشه ولی من... بله به طرز احمقانه ای به تو حس بد ندارم. این هم قضای آسمانی دیگری است. 
خیلی سعی کرد که به من بگوید آدم ها را باید در گذر زمان شناخت و این برخورد اول را نباید انقدر جدی گرفت. متاسفانه موفق نبود همان طور که نتوانست مرا معقول کند... ولی همین که او جز دوستان من است و انقدر بی پرده و راحتم نتیجه همان برخورد اول است. همان لبخند کودکانه و آرام بخش.

۱۳۹۳ خرداد ۱۱, یکشنبه

فقط زندگیش زهرمار می شود

آدم نباید طلب داشته باشه. حتی از نزدیک ترین آدمش. بخونید عشقش ملکش پارتنرش زنش شوهرش مامانش و...