۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

الان تجاوز را خدا آزاد کرده ؟

وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا ﴿۲۴﴾

و زنان شوهردار [نيز بر شما حرام شده است] به استثناى زنانى كه مالك آنان شده‏ايد [اين] فريضه الهى است كه بر شما مقرر گرديده است و غير از اين [زنان نامبرده] براى شما حلال است كه [زنان ديگر را] به وسيله اموال خود طلب كنيد در صورتى كه پاكدامن باشيد و زناكار نباشيد و زنانى را كه متعه كرده‏ايد مهرشان را به عنوان فريضه‏اى به آنان بدهيد و بر شما گناهى نيست كه پس از مقرر با يكديگر توافق كنيد مسلما خداوند داناى حكيم است.

1.مالک زن شدن؟زن مانند یک شی هست،و من نمی فهمم کجای قرآن با برده داری و کنیز گرفتن مبارزه کرده؟

2.اصلا خواست زن ملاک نیست؟چه فرقی با تجاوز دارد ؟؟البته دراین دین خواست زن شوهر دار هم ملاک نیست یعنی زن نمی تواند شوهرش را نخواهد!

و چیزهای دیگری که خیلی ذهنم را آزار می دهند…

 

۱۳۹۰ تیر ۲۶, یکشنبه

جنون

زمانی ، انقدر کلافه می شوم که فقط می خواهم بروم ، بروم فقط! حالا به هر طریقی ، گاهی خیلی جدی فکر می کنم بمیرم و تمام شود.گاهی می خواهم یک آن فرار کنم بزنم بیرون انقدر این جنون فرار زیاد هست که سر امتحان به سختی خودم را به صندلی قفل می کنم یا سر یک ارائه با تمام وجود تلاشم را می کنم که وسطش به استاد یا تی ای نگم ریدم به اون علمت و سیستم نمره دهیت! و درو نکوبم به هم.گاهی جنون انقدر زیاد می شود که استاد دارد مرا می ندازد و حوصله ندارم از برگه ام نمره بیرون بکشم و می گویم بنداز بابا!یا تلاش می کنم که بهش نگم مرتیکه عن من که می دونم تو چه کاره ای!

این حس جنون وسط یک قرار عاشقانه هم سرک می کشد ، گرچه حسی به طرف مقابل ندارم اما در یک لحظه خاص می خواهم تمام محتویات معده را رویش بالا بیاورم و میز را بهم بریزم و کیک و شیک و هر کوفت دیگری را روی موهایش بمالم و فرار کنم.

آقایی صحبت می کند از فیلم و تئاتر می گوید خیلی حرف می زند،کارگردانی می خواند می گوید بیا با هم برویم ...با هم برویم؟!اجنون فرار در من زنده می شود،حال ندارم فرار کنم.قراری می گذارم احتمالا برای قیامت است،احمقانه لبخند می زند، لبخندش مستهجن است و می خواهم خورد کنم دندانهایش را.

سمس می زنم و جواب نمی دهد ، جنون دوباره به سراغم می آید می خواهم گوشی را بردارم و سمس بزنم ریدم به اون حست!برای لحظاتی دیگر برایم انگار مهم نیست که مهم ترین آدم زندگی من است ...

می آید داد می زند چرا دیر آمدی؟انقدر دیوانه ام می کند که در گوشش می زنم!از این که سیلی روی صورتش جفت و جور نشد حالم بد می شود انقدر که از  بی عرضگی خودم عصبانی می شود او هم مرا می زند و من هم با لگد محکم می زنم...

زنگ می زند که کدام قبرستانی هستی و من ریجکت می کنم برای کسری از ثانیه قصد دارم گوشی را محکم پرت کنم و بگم گور پدر همتون نمی دانم چرا نمی کنم!

مترو می آید باید با اسمس جواب ندادنت ، سمس های دیگران که عملا لاس هستند،زنگ های ننه ام که دیوانه وار پشت خط می گوید کدام قبرستانی هستی و صدای پدر در مغز که “تو آبروی مرا بردی” و قضاوت های بیجای آدم ها ادامه بدهم و اگر نخواهم؟برای بار هزارم به خودم می گویم خودم را جلوی این لعنتی بندازم تا تمام شود و بروم،برای همیشه...شاید به درک!

لعنت به تکنولوژی و جامعه پسامدرن

روابط انسانی را لایک ها نشان می دهند ، من از پشت لایک هایت و اسمایلی هایت تو را می بینم و از بلاک کردنت می فهمم که مرا از زندگیت حذف می کنی،با اسمس جواب ندادن ات می فهمم که حوصله ام را نداری،شاید اسمس چرت بوده اما قطعا حوصله ام را نداری.پی ام ها را سالی یکبار جواب می دهی اگر جواب بدهی و اکثرا جواب نمی دهی،از ایگنور نکردنت میشه فهمید که حالت را بهم نمی زنم خیلی ... ،توی فیس بوک با من لاس می زنند و قاطی می کنی و دعوا می کنیم که چرا من انقدر عن هستم البته نمی گویی عن می گویی نامناسب برای تو.وبلاگم را می خوانی و می گویی فقط به من فحش می دهد ، وبلاگم را می خوانند و مدت ها فکر می کنند مخاطب کیست و تصمیم می گیرند هرچه که بین من و مخاطب باقی مانده را نابود کنند،سمسی می آید یا پی امی که خوبی؟موبایل شاید زنگ بخورد و یکی آن ور خط بگوید چته؟ که قطعا تو نیستی چرا که هیچ وقت به من زنگ نمی زنی چرایش را می دانم حوصله نوشتنش را ندارم،اما دلیل اصلی یک سمس است که شش ماه پیش زدم! از اون ور مرا شاید در یک جایی ادد کنی و بلاک را برداری یعنی اوضاع صلح آمیز است یا مثلا در گودر فالو کنی یا مثلا بلاک رو برداری نمی دانم...هرچه که هست

متنفرم!از تکنولوژی متنفرم که لایک ها ،توییتها،نوت،بلاک ها ،فرندلیست ها و ریکوئست ها،سمس ها ،پی ام ها ،وبلاگ ها ،کامنت ها کوفت ها ، زهرمارها چیزهای مهمی را محو کرده اند...نگاهت را ،گرمای دستانت را ، آغوشت را ...،نفست را گرچه تصویر و صدایت را هنوز به واسطه این تکنولوژی کوفتی دارم ،تصاویری که دروغ می گویند و تو در آنها مدام لبخند ژکوند می زنی و نگاه طلبکارت را پنهان کردی...آری آنها دروغ اند...

من از این تکنولوژی متنفرم!متنفرم...

۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

in my life,I decide!

به تو چه ؟ من می خوام خودمو آتیش بزنم اصلا!جون خودمه زندگی خودمه ! دوست دارم! متنفرم از این که تو کارام دخالت کنین!من به مامان بابام اجازه دخالت نمی دم چه برسه به …

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

کم توقعی

حداقل تو خواب هایم بیا!

من خوشحالم!

خوشحال بودم که یکی تو این دنیا هست که می دونه واقعا من کیم،چی می خوام،چیا دوست دارم و خوشحالم می کنه بعد تر خوشحالم نکرد،دوست داشتن زیاد یک آدم قطعا شعف نمیاره…درد میاره!حالا هم که باید وانمود کنم خوشحالم وقتی دلم تنگ شده ، وقتی ناامیدی وجودمو گرفته وقتی نمی تونم تکون بخورم وقتی بغض راه بر صدایم می بنده…

انگار باید به همه دروغ گفت و فیلم بازی کرد…

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

اجناس فروخته شده پس گرفته نمی شوند؟

خیلی چیزا رو گرفتم و بعد دیدم نمی خوام،حالا مسئولیت بوده مقام بوده لباس بوده رشته بوده … اون زمان خیلی راحت پسشون دادم!گفتم نمی خوام،نمی تونم تحمل کنم

خیلی دوست دارم برم جونمو بگیرم بدم به خدا و بگم نمی خوام!من این زندگی رو نمی خوام…

بعد از فیس بوک، پلاس هم نیامده به چیزی شبیه به گه تبدیل شد

و از ویژگی هایش این بود که حضورش در هر محیط مجازی سبب می شد که حالم از آنجا بهم بخورد…