۱۳۸۶ خرداد ۱۶, چهارشنبه

روزهایی که هنوز سپری نشدند...

فکر کنم یک ماه پیش در چنین روزی در ترکیه بودیم...

چهار هفته پیش در چنین روزی یک روز از اومدنمون گذشته بود

سه هفته پیش در چنین روزی مشخص شد که ویزامون به دردمون نمی خوره...

روزهای تلخی رو می گذرونم. تلخ تر از همیشه . امروز داشتم توی سررسیدم مسئله حل می کردم خیلی خیلی اتفاقی به تاریخ روزی که داشتم توش می نوشتم نگاه کردم...«2 مرداد 85» هجوم اتفاقاتی که توی اون روز اتفاق افتاده بود گیجم کرد... اون روز روزی بود که استارت قوی Rescue روز زدیم

روزی بود که رفتیم کلید اتاق کارمون رو بگیریم.

روزی بود که خانم کلانتری اومده بود و بعد از یک وقفه خیلی زیاد خواست دوباره شروع کنه...

دومین جلسه کلاس سی پلاس پلاس با آقای آلادینی بود...

انقدر اون روز رو خوب یادم هست که حتی می دونم مبحث درس اون روز چی بود...(operators+ control flows)

صفحه بعد سررسید سه شنبه 3 مرداد بود کلاس با آقای آلادینی و متوجه شدن این که ما وحشتناک عقبیم! روزی که همه فهمیدیم خیلی خیلی دیر جنبیدیم! روزی که من از خودم پرسیدم که آیا ما جانشینین خوبی برای بچه های پارسال هستیم؟! اصلا ما لیاقت اسم Poseidon رو داریم یا نه؟
هفته بعد دوشنبه اولین جلسه رسمی کلاس جاوا رو گذروندیم... تمام روزهای مرداد روزای سخت تلاش کردن بود روزای یاد گرفتن ... روزایی که هممون سعی می کردیم تا اونجایی که بتونیم یاد بگیریم چون هدف ما برامون خیلی ارزش داشت...

همه ی این خاطرات برام خیلی قشنگ بودند اما حالا چیزی به جز رویا نیستند. فکر کردن بهشون گاهی بغضی رو تو گلوم زنده می کنه و زمانی اشک رو تو چشام جمع می کنه...

سعی کردم به خودم بقبولونم که این روزهای بد و این اتفاقات تموم می شند این بدبختی ها رو دیگه نخواهیم دید دیگه هیچ وقت هیچ وقت و هیچ وقت با فکر کردن به گذشته بغضمون نمی گیره .

سر رسید رو عقب تر می برم روی 11 تیر 85 ... 11 ماه و 4 روز از اون روز می گذره. و من به تعداد این روزها بزرگتر شدم... هیچ حسی نسبت به این که داره 16 سالم میشه ندارم اما فقط یک آرزو دارم یک آرزو اونم یک کادو تولد متفاوت نسبت به هرسال هست! می دونم خیلی خیلی ارزوی بزرگی دارم می دونم که این کادو رو ممکن نیست بگیرم ولی مگه ارزو داشتن گناه هست؟

خدایا من دوست دارم کادوی تولدم رو تو بهم بدی !! تو !!!! دوست دارم حس کنم که تو مستقیما داری به من میدیش! چیزی که من دوست دارم حضور توی مسابقات هست... چیزی که من ارزو دارم کنار دوستام بودن هست... و این که ایران اپن آخرین رسکیو ما یعنی تیم 2007 Poseidon نباشه...

سعی می کنم کمتر به این فکر کنم که نمی تونیم بریم کمتر به این فکر کنم که چقدر بدبختیم ولی همه جای زندگیم اثری از اون یک سالی هست که گذشته... چیزایی هستند که به راحتی فراموش نمی شند. چیزایی هستند که دوست نداری فراموششون کنی! با این که ناراحتت می کنند ولی نمی تونی بخشی از نوجوانیتو بریزی دور و اون خاطرات همیشه با تو هستند و می یاند. به هر جایی که نگاه می کنم این خاطرات رو می بینم توی هرجای مدرسه یک خاطره ای داریم خیلی سخته که بخوایم فراموشش کنیم. خیلی سخته که بخوایم فراموش کنیم که کارگاه 86 رو ندیدیم خیلی سخته که بخوایم فراموش کنیم که چند تا زنگ رو جیم می زدیم که چند دقیقه کار کنیم...!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

chera khabar nadadi ke up kardi?
inghadr khoob neveshte boodi...inghadr ghashang tosif kardi ke ashkamo dar ovordi...taze mani ke az avvalesh ba shoma naboodam...ba'dan miam commente aslimo mizaram,hodoode 9 mah be tavallode man moonde...amma manam kadoye tavallodam ro ALAN va az KHODA mikham...khode khode khoda...

ADayDreamer گفت...

mer30 az lotfet...:)
ino Mrooz post kardam vali Dshab zamani ke rado bargh shod neveshtam kheili kheili delam gereft...