۱۳۸۶ دی ۲۲, شنبه

گیر می کنیم!

خیلی جالبه که برای سومین بار من واسه یک امتحان خوندم و تعطیل شدم! اما امروز واقعا رو اعصابم بود! اصلا نمی شه کتاب تاریخ خوند! همش اسمه... اونم اسم چندتا آخوند( احتمالا بلاگم فیلتر میشه!) بعدش یکی یک کار می کنه چنتا آخوند فتوا می دن صد تا میریزن تو کوچه و بازارو می بندند یک عده میرن تظاهرات بعدش 1000 تا با توپ و تانک خفشون می کنند!
دیگه داشتم بالا میوردم. داشتم واسه بار سوم می خوندم که گفتند تعطیله!
نکته : من واسه هر چی خوندم تعطیل شد واسه هر چی نخوندم گفتن بفرمایید!
نکته دوم: احتمالا مرحله 1 هم تعطیله!
نکته ی سوم: حالم از تجزیه داره بهم می خوره!
---------------------------------------------------------------------------------------
از فرط استیصاح دارم بلاگ می نویسم! چون با هیچ چی نمی تونم خودمو خالی کنم!
مغزم داره ولگردی می کنه ... و داره به خاطرات پوسیده بر می گرده!
یادش بخیر که گند می زدیم به اتاق روبوکاپ! یادش بخیر که با طی تمیزش می کردیم! یادش بخیر که همش این عباسی میومد غیبت ما رو به بعضیا می کرد!
یادش بخیر که من سر کلاس ریاضی فهمیدم که لیدرمون میاد و سراسیمه برای در جریان گذاشتن بچه ها به سمت اتاق رهسپار شدم و درو باز کردم و داد زدم"بچه ها توکلی...." و خفه شدم زیرا توکلی رو جلوم مشاهده کردم!
یادش بخیر فوتبال بازی کردن با موژان و مینا و فرشته سرعید!
یادش بخیر فوتبال دیدن(یا شنیدن!) از مدرسه!
یادش بخیر دعوا سر استقلال پرسپولیس!
یادش بخیر رادپور که هیچ وقت نمی تونست اینو به خاطر بسپاره که باید برای وارد شدن به اتاق ابتدا در بزنه!
یادش بخیر آلادینی که اومد سوتی داد و به درخت گفت Drakht!
یادش بخیر که بهش می گفتم غرب زده!
یادش بخیر که یک بار از شدت عصبانیت گفت خفت می کنم!
یادش بخیر مسخره بازی های لئو سر کلاس...
یادش بخیر که به یکی می گفتم "زی"!
یادش بخیر که "زی" با دمپایی در زمستون تو مدرسه راه می رفت!
یادش بخیر من و ریحانه که لپ تاپو توی محوطه ی ایران اپن ول کردیم و با هم قدم زدیم! و پس از حدود 15 دقیقه فهمیدم لپ
تاپ نیست!
یاد اون نقاشی هایی که آلادینی ازمون کشیده بود بخیر!
یاد رئیس هتل ترکیه بخیر که با ورود ما تپش قلب می گرفت و روزی صد بار تهدید به احراج می کرد بخیر!
یاد اون مافیایی که توی ترکیه بازی کردیم بخیر! اولین کسی که هر بار می کشتیم خانم عفاف بود!
یاد اون پازل 1500 تیکه ای بخیر که به خاطر کل گذاشتن درست کردیم
یا اون سوالای احمقانه و میل های احمقانه ترم بخیر!
یاد گم شدنم توی ترکیه بخیر که به طرز جالبی به بچه ها زنگ زدم و گفتم بچه ها من نمی دونم این جا کجاست! و در عین حال انتظار داشتم اونا اینو بفهمند!
--------------------------------------------------------------------
می خواستم بنویسم دلم واسه کیا تنگ شده دیدم بیشتر از 40 تن می شن! پس بی خیالش شدم!

۳ نظر:

ناشناس گفت...

میدونی من هنوز کتاب رو یک دورم نخوندم :D
راستی می خواستم بگم خوندن این پستت در حالی که چشمام از زور تب دارن می سوزنو پرتقالو دارم توی دماغم فرو می کنم !!!!!!!!!!!!

خیلی خیلی خیلی خیلی ...

" حال می ده "

مخصوصا قسم رادپورش
؛)

ADayDreamer گفت...

مرسی!
تصور کن ساعت 1 شب به سرم زد پست بدم اونم از این خاطرات پوسیده!
به هر جهت روزایی بود!
تو چرا مریض شد؟!

ناشناس گفت...

nemidoonam dorost migam ya na amma mohem ine ke fekr mikonam dorost migam:
yade MA be kheir shayad kamel tarinesh bood.
MAN hayi ke hala har kodoom ye chizayi shodan ke shayad,SHAYAD az inke be khodemoon negah konim sharmemoon she.
yade MAN bekheir!