آیا بین کسی که آرایشگر هست و کسی که فلسفه می خواند از نظر کیفیت زندگی تفاوتی هست؟آیا کسی که فلسفه می خواند می تواند خود را فرا تر از یک آرایشگر بداند؟
فکر می کنم برای بحث راجع به این موضوع ابتدا باید نگرش ما نسبت به این جهان روشن شود.آیا ما در دنیایی جبری زندگی می کنیم یا متغیری به نام اختیار تصمیمات ما را پوشش می دهد؟
این طور به نظر می آید که من هر کاری که در این لحظه می خواهم انجام می دهم.سرم را در حین تایپ کردن بالا می برم و سقف را نگاه می کنم و از تبحر خویش در تایپ کردن خشنود می شوم.اما آیا واقعا چنین است؟! به راستی منشا تصمیمات ما چیست؟به زعم من تصمیمات ما ناشی از گذشته و تجربیات کسب شده،حال ما و شرایط زندگی ما می باشد.حال سوالی که مطرح است این است که تفاوت های استعدادی و هوشمندی در کجای این ادعا جا می گیرد؟
به عقیده من هوشمندی در عین این که وراثتی هست اکتسابی هم می باشد.پس هوشمندی تحت عوامل شرایط زندگی و تجربیات کسب شده و گذشته هست.مشابه این استدلال هم برای استعداد و کمیت های این چنینی مد نظر دارم.
حال اگر چنین باشد،یعنی پارامتر مستقلی در ذهن مانند اختیار نباشد مانند این است که اگر در لحظه t0 هر کسی در شرایط و جایگاه من باشد با داده های ذهنی من چنین تصمیمی خواهد گرفت.در نتیجه حرکات انسان ها از روی جبر خواهد بود.پس این طور به نظر می رسد که ما نمی توانیم به افراد بابت انتخاب هایشان خرده بگیریم چرا که اگر ما هم جای آنها بودیم قطعا چنین می کردیم!
اگر چنین باشد برای زندگی نمی توان کیفیتی تعریف کرد زیرا که گرفتار نگاه نسبی شده ایم !اما اگر بپذیریم که حرکات و افعال انسان جبری است آیا می توانیم جهتی برای حرکت انسان در نظر بگیریم؟
می گوییم دنیا در جهت بی نظم شدن پیش می رود،انسان به سمت چه می رود اگر اختیاری پشتش نیست؟
مدت زیادی است که لذت جویی جواب این پرسش مطرح شده است.اما آیا این درست است که انسان ها به سمت لذت حرکت می کنند؟اگر چنین بود چرا خیلی ها در جبهه کشته می شوند خیلی ها خودکشی می کنند و خیلی ها ...
در صورت این سوال یک فرض وجود دارد:آیا کسی که در جبهه کشته می شود از کشته شدن لذت نمی برد؟آیا کسی که خودکشی کرده از این عمل لذت نمی برد؟و...
از دید افرادی که مرگ را بزرگترین ترس بشر و کشته شدن و یا مردن را مهیب ترین اتفاق می دانند قطعا در جبهه مردن یا خودکشی کردن هیچ لذتی ندارد و حتی دلخراش است.مشکل دقیقا اینجاست که ما از سر جای خودمان به بقیه نگاه می کنیم.چه کسی دقیقا می داند کسی که این طور می میرد واقعا چه حسی داشته است؟آیا کسی که در جبهه کشته می شود انقدر از عشق به وطن(که وجودش جای سوال از نظر منطقی دارد!) لبریز نشده است که حاضر است جان بدهد؟آیا آرمانی در سر ندارد که سبب لذت و رضایتش شود؟و یا کسی که خود را می کشد آیا به دنبال یافتن یک زیبایی در دنیای زشت و پلشتی که در آن می زید نیست؟آیا این کشف سبب ایجاد لذت نمی شود؟
عزیزی اندیشه لذت جویی را هم عرض با منفعت خواهی می داند،نه تنها او که خیلی از ما هم چنین برداشتی داریم.اما حظ و لذت بردن از چیزی ما را منفعت نخواهد کرد.من قدم را می خواهم فرا گذارم و بگویم شاید این لذت نتیجه دیدن و یافتن یک زیبایی هست نه سود بردن از چیزی!پس از معشوق از من بپرسد به چه دلیل در خیابان نمی بوسمش جواب خواهم داد نگاه هایی که از حاضرین در ناخودآگاه و خودآگاهم دارم انقدر زشت و زننده در نگاهم هست که مرا از انجام چنین چیزی باز می دارند!و آن وقت وقتی او توجیه اش را باز می گوید مبنی بر این که حریم خصوصی و عمومی دو چیز جدا هستم من به او خلاصه می گویم بوسیدن را در یک مکان عمومی «زشت» می دانی!
کجا می توان عمیق ترین دلیلی را یافت که باعث می شود آدمیان نسبت به هم احساس جاذبه یا دافعه کنند،با هم دوست باشند و یا نباشند؟وقتی کسی را می بینی بدون آن که راجع به عقیده ،مذهب،منافع مشترک و...بدانی از او بدت می آید یا به او علاقه مند می شوی؟اگر دلیل این اتفاق دشوار به نظر می رسد دلیلش عمیق بودن ریشه های زیبایی شناسی در ماست!
زندگی بشر همچون یک قصعه موسیقی ساخته شده است.انسان با پیروی از درک زیبایی،رویداد اتفاقی را پس و پیش می کند تا از آن درونمایه ای برای قطعه موسیقی زندگیش بیابد.انسان این درون مایه را –همانطور که موسیقیدان با زمینه های سونات عمل می کند- تکرار خواهد کرد،تغییر خواهد داد،شرح و بسط خواهد داد و جا به جا خواهد کرد.این طور به نظر می آید که انسان ندانسته حتی در لحظه های عمیق ترین پریشانی ها،زندگیش را طبق قوانین زیبایی می سازد.
۳ نظر:
برای بحث دقیق ابتدا باید منظور از لذت، فایده، سود و هر مفهوم دیگری که اصالت داده می شود. روشن باشد. برای روشن شدن نیاز است نمود بیرونی از این پدیده ها معرفی و تمییز داده شوند.
برای معرفی نمودار بیرونی از لذت عموما دستاویز انگیزه انجام عمل می شویم که مسلما این تکرار شامل دور می باشد. پس تقلیل انگیزه عمل به لذت تنها بزرگتر کردن مسئله است، زیرا خود این که لذت چیست و چگونه ایجاد می شود؟ ساز و کار تشخیص آن چیست و ...؟ مسائل بعدی پیش رو خواهند بود. پس آیا حل مسئله بدون واسطه ساده تر نخواهد بود؟
ادعای صرف انسان را به فلسفه سرایی و افسانه پردازی منحرف می کند. از این رو شایسته است، هر احساسی از جمله این که خودکشی لذت است، اولا با تعریف از لذت تطبیق داده شود و اثبات گردد. پس از آن ادعای کلی مطرح شده و مورد بررسی قرار می گیرد، در صورتی که حتی در مورد لذتبار ترین اعمال، مرددم که بتوان لذت را دلیل انجام کار دانست.
نهایتا تاکید می کنم که این انگار یک سویه از اعمال انسانی تنها تحت تاثیر استیلای اندیشه های یوتیلیترین است. اندیشه ای که میان خود و نهادهای بشری تطابق برقرار کرده است. اما فراموش کرده است که جای پای محکمی ندارد.
طرفداری از لذّتگرایی معمولن به دو گونه است: طرفداری از لذّتگراییِ روانشناختی و طرفداری از لذّتگراییِ اخلاقی. لذّتگراییِ روانشناختی به این معنی که "انسان در جستوجوی لذّت است"، و لذّتگراییِ اخلاقی که یعنی "انسان باید در جستوجوی لذّت باشد".
البته لذّتگراییِ روانشناختی، لزومن لذّتگراییِ اخلاقی را نتیجه نمیدهد. چه بسا کسی که در عین پذیرشِ میلِ انسان به لذّت، چنین تمایلی را در وی نکوهش کند: از این که انسان به چیزی متمایل است نتیجه نمیشود گرفت که باید آن چیز را کسب کند یا به طور معادل، کسب آن چیز خوب است.
مدافعانِ رادیکالِ لذّتگراییِ روانشناختی، غایتِ انسان از تمامِ آن چه اراده میکند را کسبِ لذّت میدانند. در بادیِ نظر این مسئله در تناقض با برخی از مشاهداتِمان به نظر میرسد. مثلن برخی از افراد هرچند احتمالن تلاش برای کسبِ ثروت را برای لذّتجویی آغازیدهاند، امّا در آن نماندهاند و به مرور نفسِ کسبِ ثروت در آنها تثبیت شده است. مدافعِ رادیکالِ لذّتگراییِ روانشناختی در پاسخ میگوید که چنین فردی، کسبِ ثروت برایش یک لذّت شده است.
من همیشه نسبت به چنین نظریههایی که سعی در تبیین همهی امور با یک نکتهی کلیدی دارند، بدبین بودهام. مدافعِ رادیکالِ لذّتگراییِ روانشناختی که پیشتر از او صحبت شد، دامنهی تعریفِ کسبِ لذّت را آن چنان گسترده است که میتوان نظریهی او در یک جمله خلاصه کرد: «انسان در پیِ چیزی است که به آن مایل است.» چنین تبیینهایی جز بازگویی برخی پیشدانستهها و امورِ بدیهی با واژگانی و مفاهیمی نو، تبیین جدید و کارآمدی از امور به دست نمیدهند.
به نکتهی قابلِ تامّلی در نوشتهات اشاره کردی: عمیق بودنِ ریشههای زیباییشناختی در ما و تاثیرِ شایانِشان در تصمیمها و ترجیحهای ما. من نیز مدّتی است به این باور رسیدهام و نقشِ زیباییشناسی برایم پررنگ شده است.
اگر وقت و حوصله داشتی «یک سخنرانی دربارهی اخلاق» از لودیک ویتنگشتاین را بخوان. البته مستقیمن به نوشتهات مربوط نیست، امّا احتمالن بپسندیاش.
من ترجمهی فارسیاش را خواندهام؛ امّا هرچه گشتم در وب آن را نیافتم. جملهی آخرش معرکه است:
Ethics so far as it springs from the desire to say something about the ultimate meaning of life, the absolute good, the absolute valuable, can be no science. What it says does not add to our knowledge in any sense. But it is a document of a tendency in the human mind which I personally cannot help respecting deeply and I would not for my life ridicule it.
Lecture on Ethics, by Ludwig Wittgenstein: http://www.mv.helsinki.fi/home/tkannist/E-texts/Wittgenstein/LectureOnEthics.html
خیلی طولانی شد! بعدن شاید یک پستِ مستقل بکنماش.
ارسال یک نظر