حس می کنم کلی کار نکرده و ناتمام دارم...
فکر به رفتن مثل خوره توی وجودم رخنه کرده و کارهایی که نکردم، تجربه هایی که باید می کردم توی این خراب شده و نکردم. این بخش به حد زیادی آزار دهنده س اگر از دل تنگی صرف نظر کنیم.
۱۳۹۳ بهمن ۹, پنجشنبه
۱۳۹۳ بهمن ۸, چهارشنبه
۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه
۱۳۹۳ دی ۲۷, شنبه
۱۳۹۳ دی ۲۰, شنبه
۱۳۹۳ دی ۱۹, جمعه
بدون فریب دوربین ...
این روز ها زیبایی هم معیار دارد : بینی سربالا ، کوچک ، لب های گوشتی اما نه طوری که خیلی بزرگ به نظر بیاید، چشم های رنگی و درشت و...
همین معیارهای مسخره باعث شد به او نگویم خوش قیافه است. چون بینی قبمی تحسین برانگیز نداشت و چشم هایش درشت و گرد نبود احتمالا. ولی من فراسوی معیارهایم چهره اش را دوست داشتم و دوست داشتنی ترین لبخند ها را داشت. بسیار طول کشید که بفهمم زیبایی در فرمول دهه 90 هالیوود تمام نشده. انقدر طول کشید که هیچ وقت نگفتم چقدر زیباست اگرچه محو تماشایش می شدم.
۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه
بله چهارسال پیش بود که دست در دست هم راه می رفتیم و من برایش از بحثی که توی دفتر سر جبرگرایی و لذت طلبی بود شده بود می گفتم. خیلی روی خوشی به بحث نشان نداد ولی انقدر ذهنم درگیر بود که شروع کردم به بافتن. از لذت جویی دفاع کردم عملا. گفت کسی که می رود جنگ لذت جوست؟ برایم بدیهی بود که بگویم بله منفعت و لذتش در این می شود. خلاصه هر مثالی می زد شرایطی را متصور می شدم که در جهت منفعت آن عمل انجام شده. بی اعصاب شد و حرف نزد. انگار به یک نفاوت عظیم پی برده باشد. خیلی از دستش ناراحت شدم و نمی فهمیدم این عصبانیت از کجا می آید. تا این که این وقت شب کسی مخم را کار گرفته که بگوید همه کار ها از سر منفعت است. قرقش با من این است که 19 ساله نیست و 28 سال دارد.
وقتی به او گفتم تو به جای استدلال کردن پیش فرض گرفتی منفعت طلبی را ، در جواب گفت:من عمیق تحلیل می کنم! برخلاف تو.
خلاصه یاد استدلال نیلی افتادم:آدم ها سودجو هستند، ضرر جو که نیستند.
به او گفتم چه بشود که مرا لذت جو نبینی؟ گفت همواره لذت جو بودم و هستم.
بدی فیلسوف های انگلیسی و نیچه و شوپنهاور، سادگی نگارششان است. هر کسی می تواند نصفه نیمه بخواند و برداشت هایی کند. متاسفانه بردلشت ها اکثر سطحی، احمقانه و یک شکل شده اند.