۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

بله چهارسال پیش بود که دست در دست هم راه می رفتیم و من برایش از بحثی که توی دفتر سر جبرگرایی و لذت طلبی بود شده بود می گفتم. خیلی روی خوشی به بحث نشان نداد ولی انقدر ذهنم درگیر بود که شروع کردم به بافتن. از لذت جویی دفاع کردم عملا. گفت کسی که می رود جنگ لذت جوست؟ برایم بدیهی بود که بگویم بله منفعت و لذتش در این می شود. خلاصه هر مثالی می زد شرایطی را متصور می شدم که در جهت منفعت آن عمل انجام شده. بی اعصاب شد و حرف نزد. انگار به یک نفاوت عظیم پی برده باشد. خیلی از دستش ناراحت شدم و نمی فهمیدم این عصبانیت از کجا می آید. تا این که این وقت شب کسی مخم را کار گرفته که بگوید همه کار ها از سر منفعت است. قرقش با من این است که 19 ساله نیست و 28 سال دارد.
وقتی به او گفتم تو به جای استدلال کردن پیش فرض گرفتی منفعت طلبی را ، در جواب گفت:من عمیق تحلیل می کنم! برخلاف تو.
خلاصه یاد استدلال نیلی افتادم:آدم ها سودجو هستند، ضرر جو که نیستند.
به او گفتم چه بشود که مرا لذت جو نبینی؟ گفت همواره لذت جو بودم و هستم.
بدی فیلسوف های انگلیسی و نیچه و شوپنهاور، سادگی نگارششان است. هر کسی می تواند نصفه نیمه بخواند و برداشت هایی کند. متاسفانه بردلشت ها اکثر سطحی، احمقانه و یک شکل شده اند.

هیچ نظری موجود نیست: