۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

یک سال دیگه هم گذشت...

هنوز باور کردنی نیست که این سالم تموم شد! کی باور می کنه که همه ی وقایعی که احساس می کنی چند لحظه قبل اتفاق افتاده یک سال از عمرشون می گذره؟!

من تو سال 86 چه کار کردم؟! اصلا چقدر پیشرفت کردم؟

.........

1 فروردین 86 یک روز فوق العاده بود! یک استرس خیلی خیلی زیاد رو ازمون گرفت! هر روز بیشتر از 100 بار می رفتی که ببینی نتایج اومدن یا نه اما برای اولین بار هیچ تلاشی تو اون روز نکردم و خیلی راحت رفتم مهمونی! و خیلی راحت وسط مهمونی بچه ها خبر دادن که ما qualify شدیم!

روزای عید بیشتر تو مدرسه بودیم و کد می زدیم از صبح تا عصر و گاهی تا شب!مدام به لو لوی جدید یعنی ایران اپن فکر می کردیم!

ایران اپن 4 شنبه که team setup بود شروع شد و ما شبش از شدت ترس داشتیم سکته می کردیم! چون کدی که آپدیت شده بود مشکلات بی شماری داشت که ما هیچ کدومشو توی این چند روزی که بودیم ندیده بودیم و حتی باور نمی کردیم که این جوری شده باشه!! راهش تا صبح بیدار موندن بود که بفهمیم چشه

پنجشنبه هم به بدی روز قبل بود ما داشتیم به این فکر می کردیم که جز 8 تیم میشیم که بیایم semi?!

جمعه روز فوق العاده ای شد! آفتابی بود! و باور نکردنی! هی اول می شدیم!!! به عنوان تیم اول رفتیم فینال! تیمایی که اومدن فینال : SBCE savior ,Pars,Resicue.

فرداش یعنی شنبه قرار بود یک روز رویایی باشه اما به طرز جالبی به MRL اجازه rerun دادن و ...

ما شدیم دوم و MRL هم اومد شد تیم اول و با یک اعصاب داغون فینال شروع شد!

به هر حال فینال بی نظیر بود سوسکشون کردیم! و با اختلاف بسیار زیاد اول شدیم!

روزای دیگه به مصاحبه کردن و به شاد بودن با بچه ها و ... گذشت تا این که فهمیدیم که آموزش پرورش خیال اجازه خروج دادن رو نداره! اما خوب کارا شروع شده بود واسه ترکیه رفتن ...

من به اردیبهشت می گم ماه فشار و استرس و جنگ اعصاب! انقدر کارا ناجور بود که پس از باطل شدن 2 نوبت بلیط ساعت 1 بعد از ظهر روز 10 اردیبهشت گفتن برید!!!! و با خریدن بلیط به قیمت هوار تومن ساعت 10 شب رفتیم آنکارا!!

یک هفته آنکارا بودن کمی زیاده اما خوب بازم بد نبود! هار شنبه 12هم نوبت سفارت من بود! کلا به برادری گذشت و ویزا دادن بهمون!

17هم که برگشتیم گفتیم تموم شد و رفتیم اما سه شنبه 25ام فهمیدیم که ویزامونو بدیم خروس قندی بخریم!

کل خرداد و اوایل تیرمونو فقط جنگیدیم با یک سری آدم اون اواخر خیلی امیدا زیاد شد و حتی بلیطم رزرو کردیم : 7 تیر ساعت 3 صبح!

به هر حال 6 تیر بد ترین برخوردشون رو با اما کردن و همه چیز تموم شد..

11تیر به این نتیجه رسیدم که حتی امکان از راه دور شرکت کردنمون با این اوضاع نیست...

یک هفته خیلی بد رو داشتم ولی... 18 تیر حس کردم دوست دارم سر کلاس المپیاد شیمی بشینم!!! یک جور مشغله ذهنی می خوام که به یه سری چیزا فک نکنم!

اون مشغله ذهنی رفته رفته زیاد تر شد وعلاقه ی منم خیلی بیشتر.باعث شد مرداد و شهریور و مهر و آبان و آذر رو حس نکنم که گذشت!

وقتی حس کردم که دیدم دم مرحله اولم! 11 بهمن روز خوبی بود البته می تونست بهترم بشه برام که نشد! به قول یک سری آدم که تا یک ناکامی بد رو می شنون می گن حکمته رحمته نعمته کوفته زهر ماره(!) منم سعی می کنم که فکر کنم حکمت و رحمت و... ایناس

کارگاه علمی و کارگاه هنری جفتشون روزای خوبی رو برام درست کردن.

روزای اسفند خیلی خوب بودن یک جوری من باور کردم که از اون روزای کذایی فاصله گرفتم و خوب نتایجم اومدن من قبول شدم و وقتی دیدم بهترین دوستم در عین سوادش قبول نشده بازم من گفتم رحمته حکمته و...!

نکته ی جالب اینه که تا حالا نتایج امتحانامو خودم نفهمیدم! همیشه یکی بهم گفته !! وقتی دوستم بهم زنگ زد و گفت نتایج اومده برو ببین من خواستم این رویه رو حفظ کنم و گفتم برو ببین بهم زنگ بزن!!

حس می کنم وقتشه که اون نیرویی که که واسه روبوکاپ گذاشتم رو بگذارم رو شیمی! گفتنش سادس اما در عمل

۲ نظر:

ناشناس گفت...

salam
bazam hamoon lahne 2pahloo
baharhal sale not mobarak
va inke to az oon daste adamaii hasti ke har kari ro ke erade konan mitoonan anjam bedan
movaragh mishi
sale khoobi dashte bashi

ADayDreamer گفت...

in nazare lotfe to hast! ama inam har kari nis :D
beBnim chi Psh miad :)
omidvaram Msal va3 dustan sale khuB bashe!