۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

برای اوئی که خو کرده است و جز اینش نیست

محکومم که نمی فهممت،درکت نمی کنم،که آزارت می دهم...

گرچه مرا سر آزار تو نبود

هیچ وقت نبودو می‌خواستم که عشق

بین ما پناهگاه که نه

معبدی گردد

که تو را هر روز در آن عبادت کنم

که تکرارت کنم

که در جان حکت کنم...

افسوس...

سکوت کردم

هیچ نگفتم،که چون مرا

امید بازگشت یوسف بود

آنکه گم شده...

در چاه غرور نخوتش افکندی

نمی فهمی نمی‌بینی

که می‌ترسم از موجودی

که از آنچه می‌خواستم ساختی...

آنچه از بتم ساختی...

که گرچه میدان‌دار هر میدانست

نه کس را به صداقت یار است

و نه کس را به صراحت دشمن می‌دارد

آنکه خو کرده

هر آنچه که دوست می‌دارد

به حساب خوبی‌ها

و آنچه نمی‌پسندد

به حساب زشتی ها انگارد

که …


هیچ نظری موجود نیست: