این عشق های زنجیری حالم را بهم می زند،من تو را دوست دارم، تو خودت را،نه ببخشید! تو هدفت را! هدف؟! حالا بگذریم ، اصل این است که تو جهان منهای من را دوست داری،دیگری مرا دوست می دارد و ای امان!امان! دردیست! من هییییچچچچ حسی ندارم! هیچ! و فقط غصه می خورم…اینجا حس می کنم خیلی خوشبختم!چرا که تو حداقل از من متنفری و بالاخره حسی داری! ولی من دیگری را هیچچ…. بیخیال ! کلا این حرف مبتذل هست ، اصولا حرف هایم مبتذل هستند….
خوب است که هیچ وقت نمی خوانی، و چون تنها آدم مهم من هستی، راحت توی وبلاگم این اراجیفو می ذارم،ترسی ندارم از خواندن بقیه ، یا حتی آن دیگران، این ابتذال را می دانند قطعا… تا تو نخوانی و ندانی این ابتذال را من راحتم…چرا که تا بخوانی سریع! باید قضاوت کنی! لعنت!
می دانم من یک آشغالم ، تا کنون با 5 استدلال به این نتیجه رسیدی که من آشغالم … منم کم کم باور می کنم.یعنی باور کردم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر