۱۳۹۳ خرداد ۱۹, دوشنبه

توی ناراحتی ها آدم باید بتونه به چیزهایی که براش مونده بچسبه و حواسش باشه که اونا رو از دست نده. برای من آقای ک می شود بخشی که به ادامه می خواندم. فکر می کنم قبل از آقای ک ، حدود 5-6 سال پیش این حس را داشتم. چه حسی؟ این که تنش بی حدی که دارم میرا شود پس از گفتگو با کسی. اما اصولا یا میرایی پایدار نبود ،یا ...؟ بله تشدید می شد. دوستانم تشدیدم میکردند. بعدتر که انگار عاشق شدم ،کسی را می پرستیدم که ارامش را از من می رباید. کسی که نگرانی هایم را به طور کلی چند برابر می کند. کسی که انگار من هم نمی توانم آرام کنمش. آقای ک خوب گوش می دهد ، خوب جمع می کند حرف ها را و دوست خوبیست. شاید مهم ترین مسئله این است که دوست است و معشوق نیست. اسفند بود که گفتم چرا اقای ک وارد زندگی من شد. گفتم تو دوستم نبودی... نفهمید باز هم و فکر کرد قصد دارم ک را روی سرش بکوبم. دوستم در ادامه هم نشد و من دوباره جای خالی دوست را حس کردم. چیزی کم بود آن وسط...چیزی که حتی رختخواب و شعر و  آواز خواندن و کارهای رمانتیک هم نمیتوانست جایش را پر کند. چیزی که از اول با ما نبود.
آقای ک یک معشوق نمیتواند باشد. او نه حوصله دیوانه بازی دارد نه انرژی ای . حتی درکش نمی کند. او به طرز عجیبی دوست خوبیست اگرچه من همواره دوست داشتم چیزی بیشتر باشد. اما نکته دقیقا اینجاست که کافی است چیزی بیشتر شود تا خراب شود. که باز در همان دام بیفتم. در همان دام بیفتیم.

هیچ نظری موجود نیست: