۱۳۹۳ خرداد ۱۵, پنجشنبه

برخورد اول : فرصت یا تهدید؟

برخورد اول انگار خیلی مهم است. بعد از تمام اتفاقات بدی که بین ما افتاد ، تمام دعواها و بدترین چیزهایی که می توانستیم به هم بگوییم یا هنوز معتقدم بدترین حرفهایی که کسی می توانست به من بگوید (بله به نظرم تو بیشتر مرزهایِ زشتی و وقاحت را زیر پا گذاشتی) هنوز تو را جز آدم های خوب زندگی ام دسته بندی می کنم. قطعا اطرافیان یا بهتر بگویم دوستان نزدیکم با خواندن این جمله محکم بر سرشان می کوبند.البته گروهی از من قطع امید کردند و انتظاری جز شنیدن این جمله ندارند. ولی فکر می کنم به روابط بدی که داشتم و حذفشان کردم و به این که تو چه داشتی که این همه ، در تو غرق بودم. باید اعتراف کنم که حضور تو باید موجب ترس هر کسی باشد که می خواهد وارد چیزی خاص بشود. با این حساب چرا من تو را انقدر دوست دارم؟ (اوه ببخشید از لفظ دوست داشتن استفاده کردم. تو این طور برداشت کن که قصدم آزارت است اگر این گونه رک ، بی پروا و وقیح می گویم دوستت دارم)
باهاش دعوا کردم. وسط دعوا حس کردم این دیالوگها خیلی آشنا هستند. تا حالا دعوا نکرده بودیم. درواقع تحمل می کردم و با تساهل پیش می رفتم که این بار اون حمله کرد به من و گفت بدون شیرازه فکر می کنم. من هم تا توانستم گفتم و از خجالتش در آمدم. می دانی وقتی عصبانی می شوم چطور می شوم و چطور حرف می زنم. حالا تصور کن که وحشی بازی هایم با متلک ها و زخم زبان های تو پیوند بخورند. مهلک می شوند ! می دانم...
وقتی نگاه می کنم به دعوا می بینم عینا چنین بحثی را با ص داشتم و خب دقیقا به همین وضع تمام شد. بعدتر هیچ حس دلتنگی و پشیمانی از جهت از دست دادن ص نکردم. اگرچه ص از او بسیار "انسانی تر" و "مهربان تر" طبقه بندی می شود در ذهنم. وقتی به عقب برمی گردم به خودم می گویم خیلی حرف وحشتناکی نزده بود که من انقدر قاطی کردم و در این حد زدمش.
فکر می کنم بتوانم بفهمم این حساسیت من از کجا آمده بود. این برخورد اول ... بله برخورد اول. تصویری که در ذهنم شکل می گیرد متاسفانه پاک نمی شود. هرچند پنهان می کند خودش را ولی هر از گاهی سرک می کشد دست تکان می دهد. و اینجاها تصویری که ابتدا از آنها داشتم مدام جای خودشان قرار می گیرد. شاید اصلا خودشان است! کسی چه می داند؟ آنهایی که فکر می کنند برحق هستند و اصرار دارند که دوستشان را هدایت کنند به راه درست. آنهایی که در ازای قدرتمند باقی ماندنشان حاضرند حتی دوستشان را ضعیف کنند. آنهایی که از بالا نگاه می کنند و با ریشخند و تمسخر همه چیز را نظاره می کنند. این ها مجموعه تصاویری است که در ذهنم دارم و باقی مانده است. هیچ تصویری از زمانی که دوست بودیم ندارم. یعنی می دانم با هم تئاتر رفتیم ، با هم کلی انقلاب رفتیم ، احتمالا چندین کتاب چت کردیم و حرف زدیم. با هم غصه خوردیم و... با این همه تصویر همان است که گفتم، همان است که از ابتدا بود. بله برخورد اول و نحوه آشنایی بسیار مهم است.
این را اواخر آذر 92 نوشته بودم... جالب است چرا که بعد از این نوشته همه چیز با دور تند عوض شد البته قضای آسمانی تغییری نکرد: تو همچنان مرزهای وقاحت را تکان می دادی مانند همیشه ولی من... بله به طرز احمقانه ای به تو حس بد ندارم. این هم قضای آسمانی دیگری است. 
خیلی سعی کرد که به من بگوید آدم ها را باید در گذر زمان شناخت و این برخورد اول را نباید انقدر جدی گرفت. متاسفانه موفق نبود همان طور که نتوانست مرا معقول کند... ولی همین که او جز دوستان من است و انقدر بی پرده و راحتم نتیجه همان برخورد اول است. همان لبخند کودکانه و آرام بخش.

هیچ نظری موجود نیست: