۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

I wish i was a vampire

تلاشم را برای اپلای می کنم. قبل ترها به نظرم بهترین کار رفتن می آمد ولی حالا که فکر می کنم قرار هست نباشم قضیه بغرنج می شود. تصور می کنم که احتمالا نخواهم توانست بین خانواده و زندگی شخصی ام پیوند برقرار کنم، همان طور که بین عشق و زندگی ام نتوانسته ام.عمیقا مطمئنم هیچ وقت در آرامش نمی شود که سرم را بگذارم زمین و بمیرم. همواره چیزی گم شده است. خیلی شده شک کنم که این منم که مشکل دارم و احتمالا عقده ای یا افسرده هستم. ولی خیلی تفسیر چرایی قضیه در این لحظه کمکی نمی کند.
خوابهای عجیب رفتن به شکل ها و رنگ های مختلف دیده می شوند. انقدر زیادند که شک می کنم به رفتن اما فکر می کنم قدر کافی سرخود و برای دلم زندگی کردم. زمانش رسیده که احساساتم را گوشه ای جمع کنم. It is the time to turn it off

هیچ نظری موجود نیست: