به دوستی یا نوعی از دوستی نیاز دارم که اطرافم نیست. مثلا به او بگویم چقدر از ازواج بی زارم، چقدر سختم است سر و کله زدن با کسانی که خنگ هستند. چقدر حس بد می کنم از این که انقدر تنهام و چقدر عصبانیت سمتم می آید وقتی ادم ها حرفم را نمی فهمند.
چقدر دوست دارم مثلا بگویم چقدر رمانتیک هستم و نزدیک شدن های یهویی مردها توی ذوقم می زند. چقدر از این مینیمالیسم خسته ام:من ازت خوشم اومده بیا دوست شیم.
متاسفانه فاصله عجیبی بین امر مطلوب و زندگی روزمره ام وجود دارد و حتی امیدوار نیستم سمت مطلوبیت هم حرکت کنم.
۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه
۱۳۹۴ خرداد ۵, سهشنبه
دلم برای 19-20 سالگی ام تنگ شده.
19-20 سالگی برایم یک فرد است، یک طور جنون خوشایند است. 19-20 سالگی زمانی ست که قلبم هیچ گاه نمی ایستاد. 19-20 سالگی زمانی است که فکر می کردم دنیا دست عاشق هاست، دست خوش قلبها ، دست آن پسر شلخته عینکی با موهای مجعد.
24 سالم می شود و دیدم دنیای من با چه سرعتی نابود شد. شهر من، کشور من، خانواده من ...
۱۳۹۴ خرداد ۱, جمعه
در باب جوگیری
سال 93 درواقع تلاشم مذبوحانه در جهت عادی بودن و مثل باقی "خوشبخت"و "خوشحال" جلوه کردن بود. خوشبختانه حنای خوشبختی برایم بی رنگ شد و حالا که دوستان در حال حرف از هزینه آینه شمعدان عروسی هستند، یا فرضا از دست پختها، گلها، بافتنی ها و... عکس می گذارند و پله های ترقی یک زن خوشبخت و با سلیقه و همراه همیشگی شوهر و بچه ها را بالا می روند دیگر حس بدی نمی کنم که چرا همراه نیستم؟ چرا ازدواج نکردم و نمی کنم و... قطعا حس می کنم مسیرم جداست، متفاوت و احتمالا سخت تر است.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه
۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه
هنر عشق ورزیدن
یک نقطه بهینه وجود دارد بین آسان بودن و سخت بودن. کسی که در عین این که بودن با او راحت است و انرژی زیادی صرف نمی کند، چالش هایی را ایجاد می کند که مرا به فکر می اندازد. متاسفانه آدم ها اکثرا آسان هستند و بعضا بسیار سخت. در هر دو صورت رفتار من بعد از دو هفته بسیار سرد می شود.
۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه
از سری درس های استخری:شل کن
ر بهم گفت که نسبت به گذشته ام راحت تر شدم. تعجب کردم. تقریبا از نظر اکثر مردم جهان ، انسان راحتی طبقه بندی می شدم. وقتی ازش پرسیدم منظورش از راحتی چیست خیلی توضیحش کمکی نکرد. فکر کردم شاید منظورش این است که کمتر نگران می شوم و می ترسم.
کسی که تنش دارد، عصبانی است ، عجله دارد و... نمی تواند بدون شل کردن تنش شنا کند. درواقع خسته می شود و تمام جونش صرف نگه داشتن خودش روی آب می شود و هیچ لذتی نبرده. داز شنا کردن اول از همه شل کردن یا بهتر بگم رها کردن بدن روی آب است.
این اصل را در زندگی می بینم. تقریبا انعطاف و رها کردن یک مسئله اساسی در زندگیست. رها کردن تنها معنی موو آن نمی دهد. حتی در روزهای اول آشنایی و جذب شدن به فردی رها کردن خود روی موج ضروری است. رها کردن اینجا در مقابل اینسکیور بودن می آید. کسی که خودش را روی موج زندگی ول می کند بهتر زندگی می کند تا کسی که از حرکت روی آن می ترسد و در نهایت شناگر بهتری می شود.