۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

به دوستی یا نوعی از دوستی نیاز دارم که اطرافم نیست. مثلا به او بگویم چقدر از ازواج بی زارم، چقدر سختم است سر و کله زدن با کسانی که خنگ هستند. چقدر حس بد می کنم از این که انقدر تنهام و چقدر عصبانیت سمتم می آید وقتی ادم ها حرفم را نمی فهمند.
چقدر دوست دارم مثلا بگویم چقدر رمانتیک هستم و نزدیک شدن های یهویی مردها توی ذوقم می زند. چقدر از این مینیمالیسم خسته ام:من ازت خوشم اومده بیا دوست شیم.
متاسفانه فاصله عجیبی بین امر مطلوب و زندگی روزمره ام وجود دارد و حتی امیدوار نیستم سمت مطلوبیت هم حرکت کنم.

هیچ نظری موجود نیست: