۱۳۸۸ تیر ۱۱, پنجشنبه

ممنون از تبریکات بی شمار شما!


بسیار خوشحال کننده اس که روز تولدت دانشگاه آزاد آزمون بدی و وقتتو 3 ساعتو ده دقیقه تلف کنی!و هیچ کس بهت نگه تولدت مبارک!کلی آدم مثل ... نگات کنند و یادشون نیاد چه روزیه...این چرا برام مهمه؟!چون که همیشه تولد همه رو بهشون تبریک می گم از خاله طرف گرفته تا خودش!!! اما هیچ کس واقعا یادش نیست که...؟!به درک!!مردم کم حافظه اند... دوست دارم این جوری خودمو گول بزنم!
تولدم مبارک!مهم اینه که من خودمو دوست دارم و فراموشش نمی کنم!


۱۳۸۸ تیر ۹, سه‌شنبه

It's MY WAY!

لیمپ بیزکیتوMay Way
Check, check, check check... out my melody

Special
You think you're special
You do
I can see it in your eyes
I can see it when you laugh at me
Look down on me
You walk around on me
Just one more fight
About your leadership
And I will straight up
Leave your shit
Cause I've had enough of this
And now I'm pissed

Yeah
This time I'm 'a let it all come out
This time I'm 'a stand up and shout
I'm 'a do things my way
It's my way
My way, or the highway

Check out, check check... out my melody

Just one more fight
About a lot of things
And I will give up everything
To be on my own again
Free again

Yeah
This time I'm 'a let it all come out
This time I'm 'a stand up and shout
I'm 'a do things my way
It's my way
My way, or the highway

Some day you'll see things my way
Cause you never know
Where, you never know
Where you're gonna go

Check out, check check... out my melody

Just one more fight
And I'll be history
Yes I will straight up
Leave your shit
And you'll be the one who's left
Missing me

Yeah
This time I'm 'a let it all come out
This time I'm 'a stand up and shout
I'm 'a do things my way
It's my way
My way, or the highway

Some day you'll see things my way
Cause you never know
Where, you never know
Where you're gonna go

Check out, check check... out my melody


۱۳۸۸ تیر ۵, جمعه

برای دوست ندیده ام آیدا!

زندگی واقعا بیشتر از آرزو های کودکانه من بود! ارزش نفس کشیدن خیلی بیشتر از رفتن به شریف هست ... اما من یا شاید ما نانمان شده است موفقیت های علمی/تحصیلی! به زندگیم که نگاه می کنم می بینم بیشتر دوست دارم با آدم هایی دوست باشم که یک رشته خوب در دانشگاه خوب می خوانند!یا شاید جذب کسانی می شوم که کلی موفقیت داشتند در زندگیشان! انگار فقط آنها را "آدم" حساب می کنم!برای من این فراتر از ارزش شده است که در دانشگاه شریف درس بخوانم!کسر شان است که رتبه ام چهار رقمی شود!توهین به شعور است که نمره ام اندکی کم شود!در زمینه ای بی استعداد باشم! و ووو!

آدم ها را خیلی راحت برچسب می زنم بر حسب دانشگاه و رشته اشان در نگاه اول و برایشان در ذهنم قابلیتی تعریف می کنم بدون آن که آنها را حتی بشناسم...

همه این ها را گفتم که بگویم پس از 18 سال زندگی ذهنم قابلیت بزرگ شدن و خارج شدن از این چهارچوب را ندارد!و بله نگاه جامعه نه تنها روی من اثر داشته بلکه تبدیل شده به ارزش هایم.

نمی گویم جامعه اشکال دارد می گویم این نگاه من است که اشتباه هست/بود.با آن که می دانم اشتباه می کنم ولی نمی توانم/نتوانستم آن را تغییر بدهم.

شاید زمان آن رسیده باشد که کمی بالاتر نگاه کنیم و خودمان را جوری بسازیم که از کمترین امکانات بهترین استفاده را بکنند. دوستی دارم که می گوید :ایمان دارم که اگر سوپور شوم بهترین سوپور جهان می شوم! حرفش خیلی قشنگ بود ... آدم باید هر کاری را با تمام وجود انجام دهد و حس بی کلاسی و ... را دور بریزد!خیلی چیزها برایم بی کلاس و بی ارزش بودند اما زمانی فهمیدم «اشتباه بوده!» و آیدا خیلی راحت بگویم «مجبورم کرد» که این را بپذیرم!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه

متشکرم


دو سال پیش فکر می کردم بزرگترین ضربه زندگی ام را خورده ام.انقدر غم داشتم که حتی توصیفش برایم سخت است.نمی توانم تصور کنم که آن اضطراب را بار دیگر تجربه می کنم!همه چشم دوخته بودند به "ع" و او با لبخند به بچه ها گفت که هیچ تیمی از مدرسه در مسابقات شرکت نمی کند.وقتی یادم می آید که فاطمه با چه بغضی این خبر را به من داد و وقتی یادم می افتد که تا مدتها حتی با فکر نرفتن چقدر روحم آسیب می دید دلم واقعا برای خودم به درد می آید.بحث های بی مورد با مادرم،دعوا جنگ و بیماری مادر بزرگم و دیدن دست و پازدن او و تلاشش برای زنده ماندن.ترسی که فکر به رفتن او به من می داد و خستگی یک سال بی وقفه دویدن و تلاش کردن و با تمام وجود خواستن.

مدت ها با خاطرات زندگی کردم تا این که هدفی جدید و زیبا یافتم،خواستم زندگی ام را عوض کنم!زندگی ام کاملا دگرگون شد.این را به دوستانم و کسانی که بعدا پیدایشان کردم مدیون هستم.کسانی که به من درست زندگی کردن را آموختند.

دو سال پیش دنیای کوچکی داشتم ولی از زندگی در آن لذت می بردم.همه چیز برایم روشن بود.برای آینده برنامه داشتم می دانستم چه می خواهم،می خواهم چه شوم و باید چه کنم.اما وقتی یکی از پیش بینی های من غلط از آب درآمد کاخ رویاهایم روی سرم خراب شد.بدون هیچ دوراندیشی راهم را کاملا عوض کردم.نمی دانم چرا این کار را کردم.بارها فکر کردم اما تنها چیزی که به نظر کمی به حقیقت نزدیک می آمد این بود که خودم را ثابت کنم.ارزش های من تنها مدال و کاپ و عنوان بود.اشتباه نکنید من هدف تازه ام را دوست داشتم و هنوز هم آن روزها برایم زیباست اما حالا می گویم نیاز به کمی تغییر دیدگاه داشتم/دارم.

گرچه سال گذشته هم زندگی ام خراب شد و به جرات می گویم خراب تر از دو سال قبل،من باز هم شکست خوردم و نتوانستم و به آرزوهایم به ایده آل هایم نرسیدم و از آنها دور افتادم.ولی همه این اتفاقات برای ساختن من لازم بود....برای بازنگری در دیدگاهم... برای تغییر ارزشهایم ...

من هنوز رویا هایم را دارم و به خودم اطمینان دارم و دوباره چیزهایی را که از دست دادم را به دست خواهم آورد...

خدایا متشکرم...به خاطر دیدی که به من دادی و

متشکرم از شما... به خاطر بودنتان!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

سلوژن پست جالبی گذاشته:گروه پشت گرمی,
واقعا به فکرم انداخت...