۱۳۸۷ خرداد ۷, سه‌شنبه

مرا چه شده؟!

خیلی خوشحالم که تو زندگیم انقدر شانس داشتم که بعضی آدم ها تو بعضی مقطع ها بلاگم رو نخونند! چون می تونند توش هزاران تا لعن و نفرین یا هر ازگاهی تحسین و تقدیر و گاهی یک سری خزئبلات راجع به خودشون بخونن! نمی دونم شاید این اتفاق افتاده و طرف مقابل من انقدر باشعور بوده(با شعور تر از اون چیزی که به نظر میاد!) و به روم نیورده که من احتمال این واقعه رو کمتر از 5 درصد می دونم.به قول یک آدمی که خیلی دلم براش تنگ شده امید ریاضیش کمه!

امروز جایی رفتم که چندماه قبل حالم ازش بد شده بود. نمی دونم چرا این بار که رفتم خیلی خوشم اومد! شاید نگاهم عوض شده. گاهی وقتا نیاز دارم به طرز آزار دهنده ای یکی از بالا منو نگاه کنه! الانم دقیقا اینو می خوام... هر وقت می خوام ببینم توی این مدت چی شده می رم آرشیوامو نگاه می کنم یا بعضی نوشته هامو می خونم حتی اس ام اس های تاریخیمم می خونم! چون می خوام بدونم کجا بودم کجام و می خوام کجا بشم! پس از مدت ها حرف یک آدمی رو خوندم که گفته بود: تو هر هفته کلی تغییر می کردی و... این عبارت کلی تغییر می کردی به فکرم انداخت.شاید اون این تغییرات رو حس می کرد چون با من کم در ارتباط بود و تغییراتم رو با فاصله می دید و می تونست دقیق تر حرف بزنه وقتی که منو همیشه از بقل ببینی تغییرات من برات اپسیلونی میشه و ممکنه حس نکنی.الان حس می کنم به همچین موجودی نیاز دارم.یکی که منو از دور ببینه و راجع به حرکاتم نظری بده.می خوام یکی بدون شناختن دقیق من منو نقد کنه.چرا می خوام منو دقیق نشناسه؟ چون که شناخت دقیق من فقط گمراهی میاره.و نگاه کلی رو از ملت می گیره.می خوام یکی خیلی کلی و ساده باید بگه من چی شدم تو این مدته.خیلی به این نیاز دارم چون هیچ وقت از علاقه یک دفعم به بعضی چیزا و تنفر یک دفعم چیزی سر درنیوردم! می خوام بفهمم چی باعث میشه که حس کنم خیلیا لیقت ندارند که حتی بشناسمشون در حالی که مدتی قبل بسیار جذبشون شده بودم! لطفا در مورد این که یکهو فهمیدی با چه ماری دوست شدی و آدم نبوده و پرسش هایی از قبیل منو می گی و... پرهیز کنید! من خیلی شده یکیو خیلی دوست داشته ابشم بعد بخوابم از خواب بیدار شم و بگم اه چقدر آدم مسخره ای!جدا هم وقتی از خواب بیدار می شم به نظرم خیلی چرت و پرت گفتم!

امروز یک اتفاق جالب افتاد! مدت هاست که می خوام به ایکس فکر نکنم و در خودم کشتمش اما امروز ...

موهاش فردار بود تقریبا و یک تی شرت راه راه نارنجی تنش بود و با لپ تاپش بی وقفه ور می رفت.با یک دستش داشت برنامشو می نوشت با یک دست دیگش داشت اس ام اس می زد و به دوستاش گوش می داد و گاهی باهاشون حرف می زد! روی دسکتاپش یک دو سه ...بعله 100 تا ایکون و فولدر بود! و وقتی برگشت دقیقا همون ترکیب صورت رو دیدم... گول خوردید!! این آدم واقعی هست! ایکس نیست!! فکر کنم اگه هر کسی منو می دید که چندین دقیقه روش زوم کردم و مات شدم چند تا فکر می کرد1-دیوونه شدم!2-دیوونه شده!3-اتاق تمساح ها!

۲ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
شرمنده دير سر زدم
اين آقاي ايكس تو مردان ايكس بازي نكرده ؟
تنها راه فراموشي دروغ گويي به خود با كودني است

Unknown گفت...

قرار نیست که ما اگه از یکی بدمون بیاد که تا آخر عمر ازش متنفر باشیم و بالعککس! راستشو بگم اینه که من اگه از کسی واقعا بدم بیاد، سعی میکنم ازش متنفر نشم! تنفر و عشق دو احساس نهایتی هستن. منظورم extreme ها هستن! به نظر من بین عشق و تنفر فاصله چندانی نیست هرچند که این دو موجود ماهیت کلا متفاوتی دارن! دو خط موازی به هم نمیرسند مگر در بینهایت! بینهایت همون extreme هست! پس به نظر من ما خیلی راحت میتونیم عاشق کسی بشیم که ازش متنفر بودیم. فقط کافیه یه محبت جزئی به ما کنه که ما انتظارش رو مخصوصا از اون فرد خاص نداشتیم! و بالعکس اگه کسی که عاشقش هستیم یه خطای شاید نه خیلی بزرگ کنه، ممکنه دیگه نتونیم ببخشیمش! ترجیح میدم اگه کسی از من بدش میاد تا مرز تنفر پیش بره و البته بعضی از دوستان صمیمی من بارها اعتراف کردن که روزی از من متنفر بودن و برای خودم هم پیش اومده که احساس کردم آدمایی که ازشون متنفر بودم اینقدر ها هم بد نبودن! زمان در حقیقت مثل مرهمی میمونه که خیلی زخم ها رو بهبود میده! داشتم تو yahoo360 میچرخیدم، نمیدونم چرا سر و کلم اینجا پیدا شد! به هر حال، زندگی همینه دیگه! مجموعه ای از لحظات تلخ و شیرین!