۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

آیا بدشانسی می تواند مرزهای تخیل را هم بشکند؟

بدآوردن حدی ندارد.اگر روی دورش باشید باید انتظار هر اتفاقی را داشته باشید... با ویزا داشتن نتونید برید آمریکا،یا برید دوم بشید جهانی و اندازه بز نیز تحویلتان نگیرند،در کمال دیوانگی خوارزمی هم اول نشوید یا بهتر بگویم اولتان نکنند!روز مرحله دوم المپیاد سر جلسه خواب آلود باشید و هیچ ترفندی از خواب بیدارتان نکند.دوست نزدیکتان به طرز انتهاری شما را فردی حق خور تصور کند و احساس کند تنها به خاطر این در زندگیش به موفقیت های دلخواهش نرسید که همراه شما بوده و "خیلی شیک" در حالی که روز قبل کش در کش هم راه می رفتید مجبورتان کند کشیده ای آبدار تحویلش بدهید.بدشانسی شاخ و دم ندارد!مخصوصا زمانی که یک نفر تصمیم بگیرد در سالی که کنکور دارید با تمام احترام و علاقه ای که برایش قائل می شدی حتی جوابت را ندهد!کسی که می گفت برو من پشتتم!و از این قبیل حرفها!
بدشانسی مرزهای تخیل هم می تواند بشکند زمانی که خواندن شعر" یار دبستانی من" در روز 22 بهمن جهت یک اعتراض ساده برای بهبود کارگاه همزمان با عبور گشت پلیس از جلوی مدرسه شود و از این حرکت برداشت سیاسی شود!و یا حراست سازمان را نیز وارد بحث کند در حالی که فقط حرف سر این بود که آقا چرا امسال باید بازدید عموم کارگاه به طوری باشه که جلوی ورود پدر بچه ها هم گرفته شود و بدون مادرتان نتواند وارد شود؟!یا این که همه باید کارت شناسایی درآرند تا بتوانند وارد شوند(بالای 40 سال زیر 13 سال)!
شاهکار یعنی این که معلم های پژوهش مدرسه کسانی که مذکر بودند اخراج شوند!و فراتر از آن این است که بچه های رسکیو در شرف کوالیفیکیشن بدون لیدر باشند!چون که لیدر مرد بوده...
و هزاران اتفاق بدتر نیز در راه هست
ما که می رویم؟!از ما که گذشت؟!گور پدرش!!سگ خورد!
کاش می توانستم به این شکل فکر کنم

هیچ نظری موجود نیست: