۱۳۹۰ شهریور ۲۳, چهارشنبه

قضاوت

خب مسئله این جاست که من نمی تونم قضاوتی راجع به آدما بکنم.مخصوصا راجع به حماقتشون.شاید خیلیا بتونن بکنن.حالا مسئله این نیست.مسئله اینه که وقتی که کسی دیگری رو به حماقت متهم می کنه من نمی تونم بپذیرمش.یعنی ناراحت می شم حتی.وقتی که کسی خیلی راحت می گه فلانی چیزه من خیلی در هم می رم.اول از همه حس می کنم که خودم هم این مشکلات رو که سبب می شه اون آدم ابله بشه رو می دونم.از طرف دیگه این که یکی ،دیگری رو به حماقت متهم بکنه حالم بهم می خوره.مسئله اینه که حس می کنم که اون آدم خیلی نادانه…یا حداقل ناپخته و خامه.

دارم شر و ور می گم.این حرفا هیچ کدوم عملی نیست و بهم نتیجه نمی ده.مثلا این که بگم فلانی احمق نیست باز هم کارایی که باعث می شه انجام بده و برینه به اعصاب من و در نظرم منطقی نباشه در نظرم خوب نمی شه.اون موقع تو ذهنم می گم که فلانی چقدر خنگه بعد دقیقا در اون لحظه فک می کنم که یارو هم می گه من احمقم !نکنه اون چیزی می دونه که من نمی دونم و باز حرفمو پس می گیرم و باش ادامه می دم و بحث می کنم.

شاید از لج بازیه.انگار باید بفهمم مشکل یارو چیه.یعنی چی باعث می شه که نتیجه ای مخالف من بگیره …

هیچ نظری موجود نیست: