۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه

به نظر آدم بدی نیست ، حتی جالب و مهربون به نظر میاد. رک و راست گفت چی می خواد مثل همه آدم هایی که تا الان به تورم خورده اند، کسانی که درجا می گویند می خواهند دوست دخترشان باشم ، یا حتی می خواهند زنشان شوم.
فکر می کنم این مدل، این سرعت زیاد رو دیگه دوست ندارم. آقای س با خانم ح در 2 هفته دوست شد و به پشتش هم نگاهی نکرد. پتعجب بودم از خانم ح که چطوری با کسی انقدر سریع دوست می شه بدون دونستن گذشته ، بدون توجه به من؟
خب من خیلی ساده از لفظ جنده استفاده کردم. البته همیشه این طوریه:جنده باد مخالف من، رقیب من و ... لااقل این یک واکنش دفاعی در لحظه اوله. اما انقدر خانم ح در نظرم مصداق این لفظ اومده که هرگونه شباهتی در موقعیت وادارم می کنه بخوام کاری کنم که بیشترین تنافر رو ازش داشته باشه. وقتی با پیشنهادی خیلی زود مواجه می شم خودم رو خانم ح تصور می کنم و پاسخ مثبت دادن رو نمونه شاخص فاحشگی تلقی می کنم. انقدر عمیق شده این وضع که حتی از کسانی که سریع نزدیکم می شند هم فرار می کنم. دوست دارم آدم ها نزدیک جلو بیان و کم کم اسمش را بگذاریم رابطه. دوست دارم قبل از این که اسم رابطه را رویش بگذاریم خودش با گذر زمان این اسمو انتخاب کنه و در نهایت تنها کسی که اطراف من چنین ویژگی و حسی رو بم می داد قصد نداره و نداشت و نخواهد داشت که اجازه بده این اسم به طور اجتناب ناپذیر روی رابطه مان بیاید و من حتی نباید آرزویی هم در این باره داشته باشم.
خب این نوشته قرار نبود راجع به این چیزی که در چند سطر بالاتر نوشتم باشه ولی انقدر ذهنم درگیره و دلم همچین چیزی رو می خواد که نمی تونم بهش فکر نکنم...
پی نوشت:بعد از خوندن برادران کارامازوف گفتش که آلیوشا با دیوار فرقی نداشت و شخصیت اصلی ایوانه. این نظر رو اکثر نقادان هم دارن و این کتاب به واسطه تئودیسه ایوان و نهایتا مفتش اعظم شناخته می شه ولی کم کم دارم می فهمم چرا آلیوشا به نظرم هر آدمی نبود، چرا دیوار نبود و چرا دوست داشتنی بود حتی و چرا قهرمان داستایفسکی بود.

هیچ نظری موجود نیست: