۱۳۹۳ آبان ۸, پنجشنبه

نسبت دوست به هر بی سر و پا نتوان کرد

نباید اجازه داد هر کسی برای آدم شعر بخونه. زمانی شعرها مخصوصا وقتی برایم گفته می شد معنی دار بودند. انقدر که فکر می کردم قلبش را در دست گرفتم. آنقدر که به واسطه شعر هایش به دوست داشتنش ایمان داشتم و فکر می کردم شعرها کافی اند. آن زمان که برایم شعر می گفت یا می خواند به او نهایت اطمینان را داشتم. مستقل از پایان تراژیک ، هیچ گاه به نظرم آدم بدی نبود، می با نزدیک تر شدن یا بهتر بگویم در دو قدمی سالگرد دوستی بودن هیچ پشیمانی یا ندامتی از دوست داشتنش ندارم بلکه به نظرم تمام این ها می ارزید برای دوست داشتنش.
تنها از یک چیز ناراحتم:چرا به بی سر و پا ها اجازه نزدیک شدن و خراب کردن شعرها و تمام فانتزی ها را دادم؟

هیچ نظری موجود نیست: