۱۳۹۳ اسفند ۶, چهارشنبه

هیچ وقت فکر نمی کردم که بتونم ازش به خوبی در ذهنم یاد کنم. همیشه این طور بود که تلخی ای داشت که قلبم را به درد می اورد. همیشه خاطراتی بودند که توی آنها او خراب کرده بود، گناهکار و مقصر بود. سال قبل این خاطرات تقریبا 100 درصد خاطرات مشترکمان را در بر می گرفتند. و بالاخره امروز می تونم بدون ناراحتی، دلگیری و خشم ازش یاد کنم. بدون هیچ نفرتی دوستش داشته باشم. یک دوست داشتن خالص.
درواقع فکر می کنم دوست داشتن اگه خالص باشه هیچ دردی نداره و لذت بخش هم هست ، حتی اگه یک طرفه و بی سرانجام باشه. فکر می کنم تمام پازل حالا چیده شده. چرا پارسال این کارها رو کردم و چرا جذب فرد دیگه ای شدم و چرا می خواستم به هر وسیله ای حتی با استفاده از اون فرد فراموشش کنم. همیشه می گفتم میم آدم کینه ئی هست. ولی مطمئنم حجم نفرت و انزجار من رو میم هیچ وقت نداشت یا اگه داشت به میزان زیادی در کنارش علاقه نداشت. چیزی که من خواستم از بین ببرم حضور کسی نبود. احساسات متناقض و عصبانی کننده بود. دوگانه نفرت و عشق رو می خواستم پاک کنم چرا که این نفرت، این عصبانیت ، این خشم ، این دلخوری از پا درم اورده بود. ولی حالا تقریبا بدون هیچ بخش تاریکی حس شده دوست داشتن. دیگه بخش خوبی از روز ، توی فاصله رفتن به دانشگاه دندون هام رو روی هم نمی گذارم و یا اشکم در نمیاد. حالا تمام خاطرات خوش در دسترسم هستند...

هیچ نظری موجود نیست: