۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

حس غالب در من، بی حسی است نه نفرت و یا دوست داشتن. این بی حسی در قبال آدم ها منجر به منفعل بودن و شکلهای گسترده ای از بی توجهی و بعضا عدم سمپاتی و جدی نگرفتن می شود.
عصبانیت و دوست داشتن به جز احتمالا یک مورد خاص هم محدود است.البته از نظر زمانی نه حجم عصبانیت. خلاصه نتیجه این دو می شود که حتی در حال عصبانیت کار خیلی خاصی با کسی نمی کنم و از آن دسته که می گذارند و قهر می کنند هم نیستم.

فقط به طرز ترسناکی بی حس هستم.

هیچ نظری موجود نیست: