۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

دوست ندارم ضعیف باشم.... همین طور قدر کفایت می دونم و فکر می کنم. کاش کمتر می دونستم، بنابر این وقتی کسی فکر می کنه حالتهای خاص رو در نظر نگرفتم و انقدر من رو نادان فرض می کنه ترجیح می دم یکهو حرف نزنم. برای همیشه ساکت شم.

۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

قبلنا انقدر بهش احساس نزدیکی می کردم که هرچیزی می تونستم براش تعریف کنم. نمی دونم دقیقا از کجا شد که نتکنستم با این که خیلی سعی کردم. از کجا شد که دیگه دوستش نداشتم و از کجا شد که برام شبیه یک آدم مثل باقی آدم ها شد. در واقع در یک سال همه چیز به طور عجیب و خنده داری نوسانات عظیم کرد و یک هو خراب شد ... دود شد...
توی این روزها تقریبا حس دوستی ندارم، همینطور آرامش. تعجب نمی کنم البته بعد از این همه تغییر چیزی از من مونده باشه.

کلا یه سری چیزا بهانه هستند. وقتی آدم دلش نباشه به چیزی از قیافه طرف تا آلودگی های زیست محیطی شهر تهران رو می تونه به عنوان حجت و سند جمع کنه و روی هم بگذاره... و بگه نه. در حالی که جواب راحت تر از این حرفاست: دلم را جایی جا گذاشتم.

I wish i was a vampire

تلاشم را برای اپلای می کنم. قبل ترها به نظرم بهترین کار رفتن می آمد ولی حالا که فکر می کنم قرار هست نباشم قضیه بغرنج می شود. تصور می کنم که احتمالا نخواهم توانست بین خانواده و زندگی شخصی ام پیوند برقرار کنم، همان طور که بین عشق و زندگی ام نتوانسته ام.عمیقا مطمئنم هیچ وقت در آرامش نمی شود که سرم را بگذارم زمین و بمیرم. همواره چیزی گم شده است. خیلی شده شک کنم که این منم که مشکل دارم و احتمالا عقده ای یا افسرده هستم. ولی خیلی تفسیر چرایی قضیه در این لحظه کمکی نمی کند.
خوابهای عجیب رفتن به شکل ها و رنگ های مختلف دیده می شوند. انقدر زیادند که شک می کنم به رفتن اما فکر می کنم قدر کافی سرخود و برای دلم زندگی کردم. زمانش رسیده که احساساتم را گوشه ای جمع کنم. It is the time to turn it off

۱۳۹۳ آذر ۲۴, دوشنبه

جلوی کادو دادن هایش را نمی گیرم، با این که کلی هزینه می کند. شاید تا الان 700 دلاری شده باشد. ولی همین کادو دادن ها و ابرازها دوست داشتن را رشد می دهد و بارور می کند. چیزی که قبل تر نمی دانستم چقدر مهم است. مثلا می گفتم حق ندارد اظهار محبت کند! وای چه فاجعه ای. همین اظهار نکردنش عشقش را کشت. اما حالا می دانم باید بگذارم هرچه می خواهد انجام دهد...