۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

قسمت چهارم


هیچ وقت ایکس فکر نمی کرد که کنجکاوی زیادش نسبت به یک موجود وادارش بکنه که همچین کاری بکنه!اما به نظر تنها راه بود برای پاسخ دادن به خیلی از چرا های ذهنش!

ایکس تصمیم گرفته بود کلاس ها رو تبدیل به Workshop بکنه و از شاگرداش بخواد دو تا دو تا گروه بشند و هر گروه روی یک طرح که پیشنهاد ایکس(!) هست کار کنند.این نقشه ماهرانه به این دلیل بود که تعداد دانش آموزان فرد بود! و یک نفر باید تک می افتاد و ایکس در صدد این بود که این یک نفر Y باشه!

وقتی همه یار شدند طبق پیش بینیش فردی که باقی موند Y نبود اما این قابل حل بود...:

-Y! جاتو با F عوض کن! تو تنها هم باشی مشکلی برات پیش نمیاد!

-خوب چه کاریه! یک گروه نمی تونه 3 نفره بشه؟!

-من قراره نمره بدم که در اون صورت نمره به اون گروه تعلق نمی گیره!به هر حال اگه در حد نمره کامل هم بهم کار بدین من کسر می کنم نمره ازش.

-خوب من اگه تک باشم که بی انصافیه!

-تو برات فرقی نداره دو نفر باشی یا تک باشی! کار خودتو می کنی...!

-خوب تقسیم بندی رو سه تایی کنید!

-خوب مشخص شدند گروه ها!حالا کنار هم بشینید.

-اما شما نمی تونید که...

-Y ! تو رو میز که Label سی داره بشین.

چند دقیقه بعد یعنی زمانی که Y مثل برج زهرمار روی میز سی نشسته بود و سعی می کرد به ایکس نگاه نکنه.ایکس وارد بخش دوم ایدش شد:

-من به هر گروهی چندتا پروژه پیشنهاد می کنم که انتظار میره برای پایان ترم انجام بدند .یعنی این برگه رو می خونین و هر پروژه رو که می خواین رو بر می دارین.البته می تونین ببینید که یکی نیست نمره های این پروژه ها.یعنی نمره کامل بعضی پروژه ها بیشتره.

Y داشت به این فکر می کرد که خیلی کارهای دیگه رو هم تکی انجام داده و این کار هم عاقبت خوبی در پیش داره.اما نمی تونست مغزشو از فکر این که ایکس پدرکشتگی خاصی باهاش داره منحرف کنه!!

بالاخره برگه ها به دستش رسید.یکی برگه ای که اسامی گروه ها و پروژه ای که برداشتن روش بود و یکی لیست پروژه ها! همون طور که حدس می زد ایکس وقت گیر ترین و اعصاب خورد کن ترین چیزها رو انتخاب کرده بود.با شناختی که از ایکس داشت می دونست که با search کردن هم نمی تونه همچین چیزایی رو پیدا بکنه! با تمام نفرتی که در وجود داشت به ایکس نگاه کرد! سعی می کرد که به این فکر نکنه که همه این کارها به خاطر گرفتن حال اون هست!

-خوب تو پروژتو انتخاب کردی؟

-فرقی نداره واسه من!من وقت ندارم این ترم که همه اینا وقت گیرند!هیچ کدوم احتمالا تموم نمیشه!

-ببین چون تو تنها افتادی وضعت یکم فرق داره.ببین یکی باید تک می افتاد بعد من فکر می کنم که تو خیلی آدمی نیستی که گروهی کار کردن رو بخوای.وضعتم که خوبه.حالا مشکلی داشتی من هستم می تونم بت کمک کنم.

-مرسی.یکی از اینا رو بر می دارم.

--

کار ایکس این بود که بین گروه ها بچرخه و بهشون جواب بده!کار جالبی بود اما مدتی بعد سوالات کمتر و کمتر شد و اون به بهانه کمک کردن به Y بقل اون می شست!و چون Y همیشه غرق در فکر کردن بود هیچ وقت متوجه نشد که ایکس با چه دقتی زیر نظرش گرفته.ایکس از این که کنجکاویش رو نشون بده هیچ ابایی نداشت! و خیلی راحت وقتی دلیل کار Y رو نمی فهمید ازش می پرسید:

-الان این متد رو واسه چی گذاشتی این جا؟!

-چرا پوینترش کردی؟!

و با دقت به جوابای Y گوش می کرد.خیلی زود متوجه چیز عجیبی شد!Y خیلی از شلوغ بازی خوشش می اومد! چه شلوغ بازی توی کلاس چه توی برنامه نوشتن!ایکس یک برنامه رو مثل سناریو می دید که هر کدوم از اجزا نقشی دارند و نویسنده و کارگردان همون برنامه نویسه!وقتی Y برنامه می نوشت یاد فیلم های پر زرق و برق هالیوودی می افتاد!خیلی از متد ها بودند ولی می تونستند نباشند!وسواس عجیب Y برای استفاده کردن از پوینتر و ریفرنس قضیه رو جالب تر می کرد!همه سعی می کنند از اینا فرار کنند اما Y انگار می خواست بگه من خیلی واردم و می تونم راحت کنترلشون کنم من فرق می کنم !

ایکس تصمیم گرفت با Y بحث کنه!وقتی کارای Y قانعش نمی کرد و دلیلش هم به نظر محکم نبود کارش رو زیر سوال می برد.دقیقا به هدف زده بود!چون Y تحمل این رو نداشت که کسی بگه من با تو مخالفم و کلی وقت صرف این می کرد و برای ایکس توضیح بده و قانعش کنه و گاهی بحث های این دو نفر به خارج از کلاس هم کشیده می شد! همه بین این دو نفر جنگی می دیدند!همه می خواستند بدونند که چه کسی این جنگ رو می بره؟! Y طوری راجع به ایکس حرف می زد که انگار در مورد اعصاب خورد کن ترین آدم جهان و منفور ترین فردی که دیده داره حرف میزنه!هیچ کسی تردید نداشت که حال Y از ایکس بهم می خوره! اما ...

هیچ نظری موجود نیست: