۱۳۹۲ دی ۱۸, چهارشنبه

خیابان ها و خاطرات

کوچه ها و خیابان ها بوی خاطراتم را می دهند. چند بار این مسیر تا خانه را با افراد متعددی رفتم که زهرش را بگیرم. متاسفانه خاطرات متعددی در این مسیر رقم خوردند و هر گوشه اش خودم را می بینم در کنار تو. تقریبا هر گوشه این مسیر برای من یادآور لحظاتی از تو هست ، یادآور بحثی که می کردیم ، یادآور آدم هایی که "بودیم" و دیگر نیستیم. امروز داشتم به حسادت، خیلی عمیق فکر می کردم حالا علاوه بر اتفاقات اخیر، مسیری که از آن می گذشتیم هم برای من حسادت را بیشتر یادآوری می کرد. درواقع اولین بارهایی که با حسادت تو رو به رو شدم در این کوچه ها بود . این جا بود که نگاه هایت را به گوشی ام دیدم. داشتی می گفتی که "چقدر این بهت زنگ می زنه". با همون لحنی که سعی می کنه بیخیال باشه ولی تلخی اش را نتوانسته است پنهان کند گفتی. حالا بعد از بیشتر از سه سال ، در همان کوچه ها راه می روم و فکر می کنم چقدر از حسادت فراری هستم. حسادت چیزی هست که یاد روزهای تلخم با تو می افتم. وقتی بدیهی ترین کارهای من در نظر تو شاید سبک جلوه می کرد و هر پسری هم به من نظر داشت. یادم افتاد که چقدر هوا برای نفس کشیدن کم بود. بیشتر که نگاه می کنم می بینم آدم ها این بخش از حسادت را دوست دارند یا شاید یکی از "ارزش" ها می بینند برای این که نشان دهند کسی را دوست دارند و مورد دوست داشته شدن قرار گرفتند. احتمالا  برای جمعیت خوبی از افراد دنیا ناخوشایند است که پارتنرشان در آغوش مرد دیگری باشد و یا با آنها بخندد همان طور که احتمالا من اگر تو را ببینم که داری با دختری بگو بخند می کنی "باید" ناراحت بشم/می شدم. ذهنم تا حافظ پیاده می رود به  یاد اون روزی که در حافظ پیاده می رفتیم .گفتی که از این به بعد می روی با دخترها می گویی و می خندی که مثلا بگویی می توانی و اگر این کارها را نمی کنی، به خاطر این است که به من احترام می گذاری و گفتی بد عادت شدم یا حرفهایی از این دست تحویلم دادی.بله حافظ هم از خیابانهایی هست که بوی حسادت می دهد. نه این که حس حسادت را منتقل کند مانند خیابان های اطراف دانشگاه! بلکه وقتی حافظ راه می رم به مفهوم حسادت فکر می کنم و این که احتمالا من آدم نرمالی نیستم و نبودم. قطعا نرمال نسبت به جمعیت غالب تعریف می شه و خیلی بحث قضاوت ارزشی نیست. این حس برتری توهم واری که دارم و دوست دارم در روابطم نشان دهم شاید مسئله اصلی این دعواهای حسادتی/غیرتی شده. حس توهم بار؟ فکر کنم هنوز خیابانی نبوده است که در آن راجع به این حسم صحبت کرده باشم. شاید نزدیک ترین صحبتم به این موضوع با سین بالای اتوبان فضل الله بود. گفتم شخصیت ذاتا "هایی" دارم و خب این شخصیت به طور عادی به عنوان پارتنر قابل تحمل نیست ، با این اوصاف تصور کند با یک شخصیت "گوشه گیر" رابطه ای داشته باشم. البته همه نتیجه رو دیدند و نیاز به تخیل بالایی نداریم. البته قصد داشتم در انتها بگویم نه تنها یک شخصیت درونگرا ، آروم و تا حدی افسرده _که یک شخصیت سکسی برای من محسوب می شود_ بلکه شخصیت شاد و اجتماعی نمی تواند شدتِ "های" بودن من را تحمل کند. گفتم این حالتی که دارم بیشتر یک جور برتری جویی بر پارتنرم است. سعی کنم در جمع ها مسخره بازی در بیاورم و حتی او را هم به سخره بگیرم یا با حرکاتم نشان دهم حضور او نمی تواند آزادی از من بگیرد و من همان آدم خط شکنی بودم که هستم. حتی می توانم او را هم مسخره کنم که نشان دهم باکی ندارم و کاملا از او بی نیازم و برای من بت نیست. هرکدام از این توصیفات به خیابانی من را می برد. از اطراف دانشگاه ، دانشگاه ، پارک طالقانی و... و همه آنها به من یک چیز را نشان می دهند: علی رغم تلاش برای بی نیاز نشان دادن باز هم نیازمندم و با این تلاشهایم شرایط را سخت تر می کنم و حتی تا خراب کردن رابطه پیش می روم و در انتها وقتی التماس می کنم که نه بمان دوستت دارم باز هم درعین حال "کری" می خوانم که چیزی نیستی! اصلا برو! نمی دانم راجع به این کی و کجا حرف می زنم ولی امیدوارم دوباره یک قدم زدن طولانی باشد...قدم زدن که طولانی باشد ، یعنی با آدمش است. با کسی که می شود با او حرف زد. هر کسی با آدم مسیر طولانی را نمی آید. یا اهل خیابان و مسیر است یا کسی است که توجه ویژه ای به آدم دارد، چه بسا با هم. هر چه باشد آدم خوبی است و خاص است. خوشبختانه افراد زیادی را داشتم که هم اهل مسیر و راه بودند و هم دوستم داشتند...

هیچ نظری موجود نیست: