۱۴۰۳ مرداد ۲۲, دوشنبه

در نبرد با شیاطین و یا چگونه شیطان سبب رستگاری می‌شود

رستگاری دلیل اصلی است که به خاطر آن از محبوبه، حسین و شان فاصله گرفتم.

ماجرا به‌ظاهر ساده است، اما وقتی عمیق‌تر به آن نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که همه‌چیز به نیرویی بازمی‌گردد که باتای آن را شیطان می‌نامد؛ نیرویی که انسان را به افراط و تناقض می‌کشاند و او را از مرزهای اخلاقی و اجتماعی فراتر می‌برد.

در فلسفه باتای، امر لاهوتی نماد نیروی مقدسی است که انسان را به سوی نظم و قاعده هدایت می‌کند؛ نیرویی که معمولاً با قوانین دینی و اخلاقی ارتباط دارد. از سوی دیگر، امر ناسوتی نماد تمایلات زمینی و انسانی است که اغلب با لذت، قدرت، و میل به شکستن محدودیت‌ها همراه است. شیطان در این بین، نماد نیروهایی است که انسان را به سوی تجاوز از مرزهای امر لاهوتی و ورود به عرصه‌های ناسوتی می‌کشاند.باتای معتقد است که تجربه‌های افراطی که با شیطان مرتبط هستند، می‌توانند به شکلی از تجربه‌های لاهوتی منجر شوند. این به این معناست که با عبور از مرزهای اخلاقی و اجتماعی، و غرق شدن در تجربه‌های افراطی، انسان می‌تواند به شکلی از آگاهی و شناخت دست یابد که به نوعی به امر لاهوتی نزدیک می‌شود، هرچند این امر لاهوتی با تقدس و پاکی رایج متفاوت است.این تجربه می‌تواند چیزی باشد که باتای آن را «مقدس پلید» می‌نامد؛ حالتی که در آن امر لاهوتی و ناسوتی در هم می‌آمیزند. شیطان به عنوان نماد این آمیختگی، انسان را از مرزهای شناخته‌شده فراتر می‌برد و او را به سوی حقیقتی متناقض و چندوجهی هدایت می‌کند.

محبوبه به‌طور کامل شیطان را رد می‌کند، زیرا از مواجهه با تاریکی‌های درونش هراس دارد. او به جای پذیرفتن این نیرو، آن را انکار می‌کند و در نتیجه در خودفریبی و توهماتش غرق می‌شود. او دوست دارد دیگران را بابت شکست‌هایش سرزنش کند و همین باعث شده که از پذیرش واقعیت‌های درونی‌اش سرباز زند. من مدت‌ها تلاش کردم تا زشتی‌های او را نادیده بگیرم و تصویری آرمانی‌تر از او بسازم، اما اکنون فهمیده‌ام که نمی‌توان از حقیقت گریخت. زشتی‌های محبوبه دیگر نادیده گرفتنی نیستند. او، با انکار این نیروی افراطی، خود را از رستگاری واقعی محروم کرده است. اگر من این نیروها را نبینم و از آن‌ها دور نشم رستگار نخواهم شد.

محبوبه همیشه از بالا به دیگران نگاه می‌کند، گویی که دانای کل است و از همه‌چیز باخبر. این توهم به خاطر امدادهای غیبی و رابطه نزدیکی که با خداوند متعال داشت، در او شکل گرفته است. اکنون که او به اتئیسم روی آورده، توهماتش کمتر از منظر دینی و بیشتر از زاویه نجوم و اخترشناسی است. هرچند فکر می‌کنم به زودی به آغوش خداوند بازخواهد گشت، با رفتارهایی که از او سراغ دارم. او نمی‌فهمد که آنچه زندگی می‌کند، افسردگی و ماندن در غم است. احتمالاً حتی اگر متوجه شود، نمی‌تواند از آن خارج شود، زیرا باید به این فکر کند که چه بر سر جوانی از دست‌رفته‌اش آمده است؟ باتای می‌گوید شیطان نیرویی است که انسان را وادار به مواجهه با حقیقت‌های درونی می‌کند، اما محبوبه با انکار این نیرو، در توهماتش باقی مانده است. هر کسی هم که به او چنین چیزی را یادآوری کند، به سرعت از زندگی‌اش حذف می‌کند. او شیطانی در پوشش خداست، شبیه سربازانی که خمینی در لباس امام زمان به جبهه جنگ با عراق می‌فرستاد. او فقط فراموش کرده یا نمی‌خواهد درباره گذشته‌اش بداند و با آن کنار بیاید. او می‌خواهد مدام این واقعیت که فرزند ارشد یک فرمانده سپاه است را تکذیب کند و با فراموشی مرهمی برای زخم‌هایش پیدا کند.

حسین اما جایگاه متفاوتی دارد. او نه‌تنها با شیطان مخالف نیست، بلکه او را تحسین می‌کند. ابتدا به نظر می‌رسید که حسین با شیطان از طریق خلق و بازی مرتبط شده است، اما هرچه بیشتر جلو رفتم، دیدم کاملاً برعکس است! او مقهور تصویر خودش از خود شده است. باتای می‌گوید که شیطان نماد بی‌نهایتی است که انسان را به فراتر رفتن از محدودیت‌ها سوق می‌دهد، اما حسین در این فرآیند گرفتار خودپرستی شده و نمی‌تواند از این نیروی افراطی برای رسیدن به شناخت عمیق‌تر از وجود استفاده کند. او بارها به من دست درازی کرد و هر بار که او را پس زدم، بازگشت. خواسته من برایش هیچ‌وقت محترم نبود و حتی باورکردنی هم نبود. او نمی‌تواند تحمل کند که من میلی دیگر داشته باشم. او می‌خواهد به من دست درازی کند، مرا تجاوز کند، و به من به عنوان یک اسباب‌بازی نگاه می‌کند. موجودی که او خلق کرده و اختیاری جز بله گفتن به او ندارد. من به خاطر این خودبینی بی‌نهایت از حسین دور شدم. او یک شیطان کوچک و در خودمانده است. او نمی‌تواند از احساساتش استفاده کند و عشق بورزد. او همواره به من حس ناکافی بودن می‌داد و با وقاحت آن را به گذشته من و خانواده‌ام مرتبط می‌کرد. بله، حسین شباهت‌های زیادی به مادربزرگم دارد، با این تفاوت که مادربزرگم برای من مادری کرد. مادربزرگم، با وجود ایراداتش، مرا دوست داشت، و با اینکه من ناخواسته به خانواده آمدم، او مرا پذیرفت.

شان داستان متفاوتی دارد. او به شدت نگران گذشته من است. در واقع، او از عاشق شدن می‌ترسد، چون زنان زندگی‌اش به او ضربات زیادی زده‌اند. او زنانی وحشی را دوست دارد و نمی‌تواند به کسی که به او احترام می‌گذارد و به جایگاهش واقف است، اعتماد کند. او طلسم شده است. روابطش تصویر نادرستی از خوشبختی به او داده‌اند و حالا ظاهراً خوشبختی کلیشه‌ای خانواده داشتن و زندگی با یک عفریته را پذیرفته است. هرچه بیشتر می‌گذرد، بیشتر متوجه می‌شود که چقدر از ایلای متنفر است، اما چون به شدت محافظه‌کار و ترسو است، نمی‌تواند از لجنی که در آن غرق شده و دست و پا می‌زند خارج شود. لحظه‌شماری می‌کند که مادرش بمیرد تا به این ترتیب تعداد زن‌هایی که به طور روزمره آزارش می‌دهند، کمتر شود. شان یک شوهر ایده‌آل برای تمام عجوزه‌ها مانند محبوبه است. ایلای و محبوبه یک چیز هستند: دو زن بسیار خودمتشکر و خودبین. البته همیشه شان می‌تواند از سختی‌های زندگی آنها بگوید و به قربانی ماندنشان حق بدهد و حتی افتخار کند. شان به زالوها پناه می‌دهد و وقتی به یک فرد ثروتمند می‌رسد، جاخالی می‌دهد. چون او دوست دارد زالو باشد. او نمی‌تواند خودش را ثروتمند تصور کند.

من از این سه نفر جدا می‌شوم چون می‌خواهم آزاد باشم. می‌خواهم زندگی‌ام را بسازم و روی اهدافم متمرکز شوم. حسین به شدت مرا نگران می‌کند و امیدوارم این نگرانی تمام شود. نگرانم از اینکه چه فکری درباره‌اش می‌کنم. من هیچ فکری نمی‌کنم. برو گمشو. برو از من دور شو. تو برای داشتن من خیلی کوچکی. این را از شهودم می‌گویم. این که وقتی با تو هستم، مدام حس سنگینی می‌کنم. مدام فکر می‌کنم دارم قضاوت می‌شوم. حتی همین حالا هم همین حس را دارم. ممکن است این‌ها همه ایگوی تو باشند، ولی خب در نهایت ما با هم در صلح و آرامش نیستیم. من به دنبال صلح هستم. جنگ نمی‌خواهم. تمامش کن. مرا تنها بگذار.

محبوبه، تو هم کافی است. ذهن من و تو از هم مستقل است. تو می‌توانی در جهان خودت شاه و ملکه و همه چیز باشی، اما در جهان من چیزی جز یک کرم نیستی. یک کرم کوچک. شان، تو هم برو به ایلای بچسب. اما می‌توانی برگردی. مطمئنم وقتی برگردی آدم بهتری خواهی بود. اما شاید هیچ‌وقت برنگردی و این را هم درک می‌کنم. تو دوست داری در جهنم بسوزی و هیچ سعادت و رستگاری‌ای نمی‌خواهی.

هیچ نظری موجود نیست: