۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

باز که نگاه می کنم می بینم از 14 سالگی شاید 13 سالگی ذهنم درگیر پروژه تجدد بود. پتر کبیر ، ناپلئون و رضا شاه. پتر را بسیار دوست داشتم و همچنین ناپلئون را. اما فکر می کردم چرا ماهیت حکومتشان را دوست ندارم؟ خب در عمل آنها جامعه را به جلو سوق داده اند، چرا وقتی کسی می پرسد رضا شاه آیا فرد خوبی بود ؟ به من من می افتم؟
انگار در نهایت دوست نداشتم اصلاحات به این شکل از بالا رخ بدهد و همچنین قدرت کاملا قبضه شود. به آزادی ارزشی بیشتر از پیشرفت می دادم و خود مفهوم پیشرفت هم برایم گنگ بود.
درنهایت هم پروژه پتر کبیر هم ناپلئون ناتمام ماند و متاسفانه وقتی در آن سن کم آرای هگل را خواندم نتوانستم با او هم سو باشم. شاید چون نمی فهمیدم دقیق چه می گوید ولی ناپلئون نه نیروی آزادی بخش بود برایم نه یک زن باره یا بیمار جنسی. انگار نگاه ها فاقد بررسی اجتماعی روانشناختی این نوع تجدد بود. و هر روز بیش از پیش فکر می کنم رضا شاه چه تاثیری روی فرهنگ امروزمان دارد، و فکر می کنم وجود چنین افرادی باعث شده اصلاحات از بالا راحت تر و در دسترس تر از مشارکت همگانی به نظر بیاید و آرزو کنیم کاوه یا اسکندری از صندوق رای بیرون بیاید.

هیچ نظری موجود نیست: