۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه

جعبه موسیقی و مستی

جعبه موسیقی و او که در حال مستی سمس می دهد، مرا یاد پارسال این موقع ها می اندازد. یاد کادوی خودم برای سین و آن شب عجیب که انگار در مستی کاری کرده بودم و صبح هیچ خاطره ای از آن نداشتم به جز چتی که باز بود.
کوک اش کردم و اشکم درآمد. نمی دانم چرا .یعنی می دانم چرا... از این همه تغییر گریه ام گرفته بود. وقتی کوک اش کردم و می زد یاد آن روزها افتادم که چقدر دیوانه اش بودم و چقدر دوستش داشتم. درواقع سر از پا نمی شناختم که کسی پیدا شده که "بتوانم" دوستش داشته باشم که برایم جذاب باشد. اشک ها را کنترل می کردم ولی مگر امان می داد این گریه؟ یادم آمد که چه طور تصمیم گرفتم فراموشش کنم چطور بار دیگر زندگی ام را دست باد دادم ، تکیه بر باد کردم... می گوید باد ات به دست باشد گر دل نهی به هیچ ... بله دل به هیچ دادم هیچی که زندگی من بود حداقل سه سال تمام همه افکارم بود. گفتند آرزو کن و من یاد آرزوی سال تحویل افتادم و حافظی که باز کردم : دوش در وقت سحر از غصه نجاتم دادند! می دانستم که ...نه نمی دانستم! مطمئن بودم که با هیچ ، با باد ، چیز خوبی می شود. در واقع همه چیز درست می شود و من بالاخره پاداش صبرم را خواهم گرفت. او  لااقل همه آرزوهای من بود. و باد همه چیز را با خود برد...بخش های باقی مانده از احساسات من ، شاید انسانیت من و خوشبختی اندکی که مانده بود. باد که نه طوفانی بود. و این بار کسی دیگر که در کنارم نشسته و می گوید خوشحال است...خیلی  خوشحال و اصرار دارد بگوید "پرفکت" هستم. خوشحالم که می توانم خوشحالش کنم. می خندد و من کوک می کنم جعبه موسیقی را و به کناریش نگاه می کنم که با جدیت به فضای خالی جلویش خیره است. به این که تنها المان ثابت زندگی من بدون اغراق در این 8-9 ماه بوده است_انقدر ثابت و قابل پیش بینی که قبل از آن که بیاید می دانستم چه می پوشد و حتی کادویش را هم حدس زده بودم_ و فکر می کنم به حجم اتفاقاتی که در این9 ماه افتاد و این که آیا می توانم عادی زندگی کنم؟ آیا همه چیز به رویه آرامش برمی گردد و یا این که آرامش هیچ وقت قرار نیست در تار و پود زندگی من برود؟

هیچ نظری موجود نیست: