۱۳۹۳ مرداد ۳۰, پنجشنبه

کادو



همیشه کادو خریدن را دوست داشتم. وقتی که می خواهم فکر کنم برایش(هر مخاطب خاص و عامی) چه بخرم، حسی شدیدا خوشایند وجودم را پر می کند. فکر می کنم و کند و کاو می کنم: این روزها چه به دردش می خورد؟ چه دوست دارد؟ چه می خواهد داشته باشد؟
خودم را می بینم که لیستی تهیه کردم از چیزهایی که می توانم بخرم و با توجه به مشکلات مالی و هزینه های مادی خط می خورند. بعد انتخابی می کنم و می روم که خرید کنم. دقیقا زمانی که چیزی که می‌خواهم بخرم را از نزدیک می بینم _دقیقا آن لحظه _احساس می کنم چیزی کم است... این کادو انگار چیزی کم دارد ، حس؟ پس می نویسم... ولی باز هم فکر می کنم کم است. فکر می کنم خب چه فرقی دارد با چیزی که خودش برای خودش می خرد؟ باید "خاص تر" اش بکنم. اما خاص تر کردن من مساوی با به یاد ماندنی تر کردن کادویی است که گرفته. هیچ راهی نمی بینم جز این که کادو را بزرگتر کنم یا از نظر کمی افزایش دهم. خودکارهای رنگی ، با سر عروسک دار ، دفترچه یادداشت و یک جعبه کادو و... در واقع بارانی از کادوهای ریز ریز به همراه کادوی اصلی می شود پکیج کادویی که به مناسب خاصی می خواهم بدهم. (بله کادو را به مناسبت می دهم. اگرچه دوست دارم بی مناسبت بدهم. دوست دارم بی مناسبت خودم درست کنم . مثلا یک دستبند یا یک جا موبایلی یا... که متاسفانه هنرش نیست و شاید خیلی وقت ها اعتماد به نفسش.)
اعتماد به نفس؟ برگردیم به مسئله خرید کادو. سوالی که وقتی کادو می خرم از خودم می پرسم این است که چه می خواهد؟ چه خوش حالش(خوشحال ترش) خواهد کرد؟ هیچ وقت نمی پرسم که چه چیزی مرا در یادش ثبت می کند؟ چه بخرم که با دیدنش یاد من بیفتد؟ نه هرگز این سوال ها را از خودم نمی پرسم/نپرسیدم. می گویم اگر قرار است یاد من بیفتد باید به این دلیل باشد که توانسته ام چیزی برایش بخرم که دوست داشته باشد. همین باعث می شود که بترسم در عین این که دوست دارم کادو بدهم. مثلا وقتی داشتم لباس را می خریدم دقیقا زمانی که پیروزمندانه از مغازه خارج شدم فکر کردم که خب یک پیرهن کافی نیست... شاید خیلی خوشحالش نکند. اصلا شاید سلیقه مرا نپسندد. پس سعی کردم کادو ریزه های دیگری بخرم تا مطمئن شوم یکی از این ها را پسند می کند. تا مطمئن شوم که خوشحال می شود...
دو سال پیش یک کادوی عجیب گرفتم: ذره بین جواهرفروش ها. آخر چه کسی ذره بین کادو می دهد؟ این احتمالا سوالی است که در ذهن هر آدمی بعد از شنیدن این جریان شکل می گیرد. شاید فکر کنند که علاقه خاصی به جواهر یا متون تاریخی یا مثلا اشیا آنتیک دارم که ذره بین برایم خریده. درواقع عطش شدیدی به این چیزها دارم اما تماسی وجود ندارد بین من و این اشیا و ذره بین کارایی زیادی برای من نداشته. (به جز در چند مورد که با ذوق بسیاری دستم گرفتم.) وقتی کادو را داد توضیح داد که ذره بینی که می خواسته را پیدا نکرده و این نزدیک ترین چیز در بازار به فانتزی اش بوده. راستش نفهمیدم می خواست با کادو بخشی از نیازهای مرا ، علایق مرا، ارضا کند یا این که می خواست در ذهنم هک کند که این ذره بین را او داده و با این کادو متفاوت بودنش و شخصیتش را ثبت کند... اما در نهایت ، در عمل این شد که این ذره بین برایم نمادی از او شد و عجیب ترین کادویی که کسی به من داده بود ، آن هم بی مناسبت !
فکر می کنم دادن چنین کادوهایی جسارت می خواهد ، اعتماد به نفس می خواهد. در این کادوها ایجازی هست که جذابشان می کند. (نیازی نیست که چندین کتاب با هم بخرم که شاید یکی را پسند کند) دوست داشتنی هستند بدون آن که خیلی بزرگ و گران و یا زیاد باشند. دوست داشتنی هستند چون بخشی از آن فرد در آنها برای همیشه ثبت شده. هیچ وقت جسارت چنین کاری نداشتم ، چرا که فکر می کردم که دوست ندارم کادویی بدهم که وقتی رابطه ام با دوستم تمام شد یا تیره شد با دیدنش لعنت بفرستد و نخواهد جلویش باشد. برای همین حتی وقتی کادو به کسی کتاب می دهم ، اولش را نمی نویسم بلکه روی یک برگه یا استیکر می نویسم و به کتاب الصاقش می کنم که اگر روزی من وجود نداشتم خیلی راحت تر بتواند با نبودن من کنار بیاید،خیلی راحت تر حذفم کند، بدون کندن صفحه ای از کتاب که دستخط من در آن است، بدون دور انداختن کتاب و بدون این که انرژی زیادی را بعد دیدن اثر من صرف کند و تظاهر کند که وجود نداشتم. کافیست استیکر را بکند و فکر کند خودش آن را برای خودش گرفته، چرا که کتابی بوده که به احتمال زیاد برای خودش می خریده.

هیچ نظری موجود نیست: